😍my dear life😍

۲۵ مطلب در فروردين ۱۴۰۲ ثبت شده است

جشنواره امتحانات رمضانه

چرا آخه ؟ ماه رمضون تشنه گشنه خسته امتحان امتحان ریاضی عربی زبان فردا داریم

بعد جالبه هر وقت میخونم امتحان کنسل میشه یه امتحانی گرفته میشه که من نمیدونستم اصن

کی امتحانو اختراع کرد ؟

تو گور بندری بری مارو بدبخت کردی خیر ندیده تا آتیش جلز ولز کنی

بحث نکنین با من خیلیم راست میگم چه خبره هی امتحان مگه میخوایم فرار کنیم وااا

بعد اینجورین که میگن تاریخ امتحان دارین به دبیران دیگه بگین امتحان نزارن

حالا بعضیا نمیزارن بعضیا میگن تعطیله به همش میرسین

الان سرمایه گذاری کردن رو اردیبهشت که انشاءالله برای اردیجهنم کنن

اگز عزرائیل گذاشت یه آب خوش از گلوتون بره بالا یزید بازی در میارین

۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Narges Banoo

بچه خواهر=محبت دزد مادر

داشتم فنون میخوندم چققققققققدر درس مزخرفیه 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

اینایی که میگن انسانی همش حفظیه کاری نداره حرفتون پس بگیرین تا فنون و منطقو به صورت مکعبی تو حلقتون نکردم روزتون باطل شه 😠😤🪨

مامانم زنگ‌زد محمد

مامان _ توام مث پسرمی همون حسی که به فرزند خودم دارم به توام دارم

_ نهههه حست بابد فرق کنه 😂😂

محمد _ چی میگه😂😂

مامان _ نمیدونم😂😂

_ میگم حست باید فرق کنه 😂

با صدای آیفون رفتم جواب بدم

مامان _ اگه خانوم جعفریه بگو مامانم خونه خالمه نیستش

_ نههه دهن روزه دروغ بگم ارزشش کم میشه😂😂😂

محمد _ 🤣🤣🤣

با آرایشگاه کار داشتن چون‌ پایین خونه ماست فک میکنن از ماست ولی نیست😅

حالا مامانم یجوری از قد رعنا و رشید بچه خواهرش تعریف میکنه که من شک دارم از بست طبرسی حرم منو پیدا کرده باشن

حالا مامانم وقتی اعصابش خورد میشه من میشم فاقد ریخت و قیافه و همچی کلا یک نامرئی

امان از بچه های خواهر که محبت میدزدن کوفتشون شه 😐😐😐

مامانم گوشیم جم کرده بنده خدا فک میکنه چیز خاصی توشه منکه تا تونستم حسابامو انتقال دادم رو گوشیش 😂😂😂

حالا فردا کلاسه ببینم میتونم ازش بگیرم یا نه 😁

رفتین امروز برای روز قدس من ۱۲ پاشدم میگم بریم قدس مامانم یک نگاه خدا شفات بده کرد بهم 😐😑🙄

همه شمارا در پناه خدا میسپارم خداحاااااافظ🖐🏻

اون روزم رفتم تبادکان عکساشو گذاشتم تو اون وب 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Narges Banoo

سیزده دقیقه

هشدار گوشیمو رو دو تنظیم کردم بعد دیگه ساعت یک خوابیدم

 

وقتی هشدارش روشن شد سه تا خورد دیگه قطع کردم بیهوش شدم😂😴

 

یهو دیدیم مامانم گفت پاشو که خواب موندیم

 

سر سیزده دقیقه خوردیم شستیم 😂

 

مامان _ مگه گوشین زنگ نخورد؟

 

_ چرا خورد سع تا خورد خاموشش کردم فک کردم بیدار میشی

 

مامان _ آخه دخترجان وقتی دیدی بیدار نشدم بیدار میکردی

 

من خودم داشتم اون دنیا سیر میکردم از چه کسی توقع داره 😅

 

اصن من با ساعت مشکل دارم حتی کلاسام اکثر اوقات یه وقتی میرم که معلم اونجاست چرا ساعت حالیم نمیشه عجیبه از همون دوم از ساعت خوشم نمیومد

 

الان یه حسی دارم همچی تو معدم شناوره من صبحو شب کنم صلواتی محمدی پسند ختم کن 💚

 

🖐🏻🌙

 

آها راستی بهارخانوم کجا رفتین😥

 

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Narges Banoo

حلالیت🖤🙏🏻

سلام همراهان عزیز وبلاگ 🙂

امشب همه داشتن از هم حلالیت میگرفتن منم اومدم از شماها بگیرم که اگر گاهی ناراحت شدین ازم منظرتونو بد برداشت کردم قلب کسیو شکوندم اشک کسیو درآوردم و ... تقاضا دارم با بنده را حلال کنید اگرم دلخور نیستین بازم حلال کنین 
منم حلالتون میکنم 😎
و اینکه دعا میکنم از این شب که باید یه خود جدید از خودتون بسازید هرگناهی کردیم خودمون سبک کنیم برای بقیه راه طولانی یا کوتاهی که داریم 
دیگه همینا حلالم کنین من شهید شدم میگم اینا بچه های وب منن ببرینشون جاهای خوب بهشت

التماس دعا 🖤

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Narges Banoo

مهمونی قسمت سه

دیگه رسید به آخر مهمونی که مامان با اینکه سرجاشون اصلا ننشستن به هرکدوم عیدی داد 😂😂

اول عمو علی رفت بعدش با فاطمه زهرا و محمد مهدی و سبحان نقاشی کشیدیم موشک درست کردیم قایق درست کردم برد خونشون بزاره رو آب 😁😁😁

عمو محمد که رفت عمه فاطمه رفت فقط سمانه و محمد و مریم و فاطمه و شوهرش خاله زهرا و من و فاطمه زهرا بودیم 

 

از مثلا دل سوزوندای محمد تا جست و جوی های سمانه این که کیه اون نفر و محمد نگذاشت خاله بگه 😂😂😂

مثلا میخواست دل سمانه بسوزونه میگفت من مامانم اینجا تو مامانت اینجا نیست 

زبونشم می‌آورد مرد مثلا نزدیک سی ساله ها😂😂😂

پاشدم رفتم برق حیاطو خاموش کردم فرار کردم اومدم نشستم که کفترهای عاشق بیان تو و دقایقی بعد اومدن😂😂😂

گفتیم خندیدیم خوردیم بعدش شب بخیییر 😁

غذاهاشونم بردن خاله شب موند و فرداش رفتیم بهشت رضا 

دستمو محکم میزدم رو قبر سلام میکردم 😂😂

مریمم ساعتای نزدیک دو شوهرش اومد دنبالش و رفت 

بعد اینکه رفتیم خواجه اباصلت با خاله زهرا 

خاله در خونش پیاده شد شب باز رفتین اونجا برای اینکه سوما زیاد بود بزووور قورت دادیم😂😂😂

من اومدم خونه عمو رضا و بابا و خاله صدیقه و محمد مهدی و مامان رفتن خونه دایی حسین 😊

 

دیگه اینا از پنجشنبه بود و جمعه 

حال نداشتم پست کنمش 😅

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Narges Banoo

مهمونی قسمت دو

حالا نوبت به تجمع نوادگان قبیله رسید 

من . کوثر . سبحان . عرفان . آرمان . محمد مهدی 

 

کوثر که درگیر گوشیش بود محمد مهدی و من کنار هم بودیم من فیلم میگرفتم میخندیدم😂😂😂😂😂😂

 

_ بچه ها میخوام فیلم بگیرم 

عرفان و آرمان روبروم بودن آرمان گوشیو گرفت طرف خودش 

آرمان _ سلام من محمد اصغری هستم 😂😂😂

از کجا اینو آورد خدا میدونه بعد عرفان کلش عین سردار آزمونه خودشم شبیه سردار شده بهش میگم میگه من رونالدوام

عرفان با همون خنده دستاش آورد بالا 

عرفان _ الو الو خدا 

یهو سبحان پرید از بالا روش 😂😂😂

عرفان پاشد محمد مهدی هرکی نزدیکش بود با بادکنک میزد 

بعد دوباره عرفان اومد تو حلق دوربین 

_ ترشیجات رو بره 

فقط ترشیجاتشو فهمیدم😂😂😂

بعد عین روح سرگردان دستاش آورد یه هایی کشید بالا شونه های آرمان گرفت بعد ول کرد 😅😅

سبحان تا اون لحظه نشسته بود پاشد زد پشت عرفان کلا از کادر خارج شد عرفان دوباره هوی کشید با لگد اومد تو شکم سبحان ولی پاش رد شد نخورد حالا هر هر میخندیم😂😂😂😂😂

سبحان اومد طرف محمدمهدی اینم بادکنکو زد بهش اومد بچرخه لگد بزنه محمد مهدی در رفت 

بعد هر دوتاشون حمله کردن بادکنکو بردارن😁

 

عرفان کلا هجوم کننده بود شیرجه زد آرمان بگیره آرمان جاخالی داد عرفان جلو پای من افتاد🤣🤣🤣

 

اومد پاشه سبحان پرت شد روش 😂😂

دیگه همشون بلند شدن عرفان رفت سبحانو گرفت باهم پرت شدن باز جلو پای من یعنی من زنده موندم اون شب کار خدا بود😅😅😅

 

سبحان _ بیا کمک 

آرمان آماده نجات سبحان شد 

عرفان _ الحمدالله

همو ول کردن و آرمان زحمت نکشید😂😂

بعد سبحان رفت پای عرفانو گرفت 

دوباره بلند شدن یه چرخی زدن 

آرمان سبحانو هول میداد سبحان آرمان

محمد مهدی دست میزد😂😂😂

بعد عرفان یه حرکت زد چسبید به دیوار😂😂😂

انقدر خندیده بودن شل و ول بودن 🤣🤣🤣

دیگه صداها خیلی رفت بالا حسین آقا شوهرعمم اومد 

آرمان حالت مجهول الحال میگفت خدا بزرگ است بعدش چرت و پرت گفت دستشم کنار لاله گوشش میذاشت اومد رد شه پاش گیر کرد به کله عرفان نزدیک بود بیفته😅😅😅

بعدش حسین آقا خیلی تلاش کرد سبحان که در رفت خودش آرمان و عرفان و حسین آقا برد محمدمهدی کنار من واستاده بود 

و این بود بخشی از مهمونی 😁😁😁

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Narges Banoo

مهمونی قسمت یک

از صبح پاشدیم دهن روزه کل خونه رو سابیدیم😂😂😂

 

یکم بعد نزدیک ظهر خاله زهرا اومد کمک مامان سبزیارو پاک کردن 

منم تنها تو آشپزخونه تمیز میکردم تا مامانم اومد 😫

مامان _ اون قابلمه رو بردار این گوشی بزنم بشکونم 

 

همون موقع تلفن زنگ خورد 

 

مامان _ بله... باشه

 

بلافاصله آیفون 😂😂😂

گوشی منو پرت کرد وسط خونه خیلی شیک رفتم برداشتم آهنگو قطع کردم مامانم رفت بیرون 

 

_ این همه کار بچه من نشسته آهنگ گوش میده 

_ نشستم روضه گوش بدم زار بزنم که 

خاله _ هیس ولش کن کتری تون بده 

مامان _ انا اون میدونه کجاست 

_ بیا خاله 

دادم خاله آب کرد گذاشت رو گاز 

مامان _ زنگ بزن بابات بگو بیاد ماشینو ببره بیرون 

زنگ زدم 

_ الو بابا سلام مامان میگه....

خاله _ بیاد این ماشینو ببره بیرون 

_ بیا ماشینو ببر بیرون 

هنگ کرده بودم نمیدونستم چی بگم😂😂

قطع کردم  

خاله _ بگو هل بیاره 

دوباره زنگ زدم 

_ الو بابا هلم بیار 

باز قطع کردم تا بابا اومد رفتن خرید کنن با مامان 

منم با خاله بودم نماز خوندم نت نداشتم وای فای هم جمع کرده بودن هرکار کردم بزور تونستم بیام بلاگفا تا شب خیلی اومدم ضعیییف بود 

حالا خالم انقدر نرگس نرگس کرد 

آماده شدم تا اومدن مهمونا سه چهار بار روسری عوض کردم 😅😅😅

با کوثرو فاطمه سفره پهن کردیم چیدیم

برنج خوری گذاشتیم که مامان گفت اینارو باید ببرن پایین انقدر ایراد گرفت از سفره چیدن ما آخراش دیگه خسته شد هیچ نگفت 😂😂😂😂

سه تا سفره انداخته بودیم 

دوتا تو پذیرایی یکی تو اتاق 

بماند که عمه معصوم عمه زهرا عمو اسماعیل و پسرعمه و پسرعموها نیومدن😒

و خیلی غذا موند چون زیاد نتونستن بخورن تو ظرفای یه بار مصرف ریختن ببرن 🙂

سفره رو جم کردیم کل غذایی که خوردم هضم شد فک کنم پنج شش بار من این سه طبقه رو طی کردم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Narges Banoo

زهراخاتون

خواهرم ممتاز شده😍😍😍

مبارکت باشه🌸🌸🌸🌸🌸

من وبمو آدرسشو عوض کردم شاید نداشته باشه نتونستم بهش بدم ولی اینجا آدرسش همونه 

اگه دیدی آدرسمو گذاشتم بیا 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Narges Banoo

خالیش کنم تو صورتتون😂😂

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Narges Banoo

مارکو پلو وارد می شود

سلام به خراسان وخراسانی ها و غیرخراسانی ها😁

 

امروز صبح رسیدم مشهد

 

روستامون که از شبی که رسیدیم رفتیم افطار کردیم

 

عمو علی،رضا،محمد . حسین آقا و عمه فاطمه . من بابام مامانم . مادرجون و بابابزرگ

 

اینا بودیم عمو حسین اهل بیتشونم خونه خودشون بودن

 

شب اول تاریخو دیگه تموم کردم فرستادم دیشب گفت چرا دیر فرستادی 😐خو فدا سرم چیکار کنم

 

نشستم به کتاب خونی همون ده جلدی که برده بودم دوتاش موند که دیگه حال نداشتم

 

صبحم دعای عهد گوش دادم یعنی یروز من بی گوشی بودم انقدر تغییر کرده بودم که باید میرفتم جلو آینه میگفتم :

 

_ بابا هو ام آی ؟ چی بودم چی شدم من ؟😂😂😂

 

دیگه فرداش که مامانم هی میگفت من دارم میرم من رفتم نرگسسس من رفتم

 

هی اعلام رفتن میکرد آخرش یه دادی زدم که خودم رفتم تو افق

 

چه جذبه ای

 

مامانم رفت تا بیشتر از این گوشای عمه مورد عنایت قرار نشده 🥲😐😐

 

بعدش مادرجونم اومد که بیا پایین تنهایی گفتم باشه رفتم چادرم و شالم بردارم

 

مادرجونم داشت درختا و سبزی های حیاطو آب میداد دیدم مهدی با گل لاله اومد

 

این بچه هم فهمیده من قراره شهید شم😂😂😂

 

خداروشکر از بابت گل لاله سر قبرم خیالم راحت شد یکی هست گل بیاره 😊😊

 

با مهدی رفتیم بالای تپه که گل لاله بچینیم من داشتم از خودم عکس میگرفتم دیدم رفته برا من گل بچینه 😁😄

 

نشستیم تکالیفشو نوشت منم که اتودم مهمات نداشت به مهدی میگفتم مینوشت تا تموم شد تو راهم خوانندگی میکردم آهنگ بیعت بعد اون جایی که میگه السلام علی المهدی هی میگفتم مهدیییی😂😂😂

 

همراهی نمیکرد رفتیم خونه تا مادر جون اوند عصر با زنعمو و امیر علی رفتیم سمت آغل همون خونه گوسفندا که من همینجوری میرفتم مهدیم بعد تر اومد

 

بعدش رفتیم برزاوا هی مهدی میگفت الان نزدیک شبه شغال داره من هی میگفت نوچ بیا بریم تند تند میرفتیم دیگه از دور دیدم چیزی نداشت رفتیم سر یه چاهی مهدی گفت توش کلاغ داره جغد داره یه چیزی گفت

 

از سر برگشتم مسابقه دو گذاشتیم 😂😂😂

 

نفس نفس میزدیم عمومم که رفته بودن باغ کولی یه بشکه فک کنم آب خورد 😅😅

 

دیگه بارون شد تا آخر شب خونه مادرجون بودیم رفتیم خوابیدیم خونمون تا نزدیک به ۳ بیدار بودم که کک جونمو میکند دیوونه شدم دو سه ساعت خوابیدم💔

 

صبح انقدرررررر سرد سردددددد یخ میزدم

 

وقتی خداحافظی میکردم عمو علیم بم خندید😐

 

_ خُ دا حا فظ

 

تیکه تیکه میگفتم با عمو محمدومادرجونم خداحافظی رفتم تو ماشین حالا باز بابابزرگم ووویییی پاشدم رفتم با بابازرگم خداحافظی کردم از زیر قرآن رد شدیم نشستیم تا ماشین گرم شد و خوابیدم تا مشهد

 

از وقتیم رسیدم تا ساعت دو بعدشم که مشغول پست نوشتن برای شما

 

بعد بشینم ریاضی حل کنم برای فردا 🙂

 

همینا دیگه خداحافظ🖐🏻😁

 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Narges Banoo

وفات حضرت خدیجه(س)💔😢

 

با علی همگام در احیای قرآن بوده‌ای

پیشتر از بعثت احمد مسلمان بوده‌ای

مؤمنین از چون تو مادر تا قیامت سرفراز

مسلمین آرند بر خاک درت روی نیاز

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Narges Banoo

اومدیم ویلجمون😂

 

بیکاری از خودم و آسمون همه جا عکس میگرفتم 

یجا بابا وایستاد چیزی بخره من درو باز کردم خوابیده بودم بعد داشت خوابم می‌برد احساس کرد ماشین راه افتاد همون طوری خواب در ماشین شل بستم 😂😂😂

پام روش بود دیگه حال نداشتم پاشم ببندم

بابابزرگم صبح خودشو مجروح کرده کنار ابروش زخم شده خیلی 🤕🥲

اگه شوهرعمم نبود من راحت بودم به همه محرم بودم ولی الان فقط عمم راحته 🥲🔫

اومدم تاریخمان بنویسم برم که از دیشب هنوز مونده فقط یه درسه ☝🙄

میخوام به عموهام بگم چه کار خیری کردن سرسال که انقدر دیدار من نصیبشون میشه 😅😅😅😅

عموعلیمم که قشنگ پاهاش دراز کرده بود به من میگه شارژر آوردی گوشیم بزنم به شارژ صبحم ساعت چهار فاطمه میگه دختران شارژر ببر که بابام شارژر نداره چرااااا نمیارین من خودم گوشیم خاموش ایستگاه شارژر صلواتی زدم😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Narges Banoo

شخصیت

از رمانایی که خوندم :

 

آرشام ها همیشه شخصیتی دارن که مغروررر با یه عالمه دوس دختر که عاشق چشم ابروشن

 

آراد ها یه شخصیت مرموزی دارن یعنی مغرور نشون میدنا ولی یخشون که باز میشه شرارت از سر روشون میباره

 

محمدا اینا جزو مثبت هایه روزگارن مسجد میرن عضو فعال بسیج راهیان نور دارای انگشتر عقیق موهاش خوش حالت ته ریش اکثر اوقات پیراهن یا سفید یا مشکی خیلیم تیشرت پوش نیستن هاا سر به زیرم هستن درس خونم هستن همیشه ام با یه دختری اردواج میکنن کاملااااا قطب مخالف خودشون

 

 

ماکان ها اینا از خط اول رمان میفهمی چه آدمایی اند جدا از اینکه همیشه در حال رفتن به سر قرارن شخصیت باحالی دارن

 

مثلا رمان نگام کن اولش برایه ارشیا و ترنجه ولی برایم از عشق بگو این میشه ماله ماکان و مهتاب که ماکان داداشه ترنجه

 

ترنج اسمه آخه😐😐😐

 

باز همین که نذاشته آبلیمو و پرتقال جای شکر داره😅😅😅

 

 

دخترا که :

 

 

 

نرگسا دخترهایی مظلوم محجبه اندکی بچه مثبتو یکدرصد درس خون بشدت زرنگو ...یه عالمه ویژگی مثبت اینا تا زمانیه که شما نرگسو نشناختین فقط شنیدین

 

اگر بعضی نرگسا از جمله خوده منو بشناسین تو ذهنتون اینا میاد :

 

یک موجود که هرچی بگی یه جواب از آستینش در میاره بهت میگه

 

در صورت اینکه محرم باشه طرف مقابل اونو تا سر حد مرگ میخنداند

 

(من چیزی نمیگم اونا میخندن )

 

در برخورد اول کسی بنظر میرسد که خیلی خودشو میگیره و مغروره

 

ولی اگر اینجوری فک میکنی اشتباه نکن اشتباه داری فک میکنی😂😂😂

 

و در آخر اینکه هسچ وقت یک نرگسو نمیشه شناخت

 

 

فاطمه ها : در نظر اول خیلی ساکت بنظر میان اما بسیار خوش ذوقن خوش سلیقن ولی تو رمانا زیاد فاطمه ندیدم یه رمان دیدم فاطمه خیلی دختر باحالی بود 😍😍😍

 

(اما در واقعیت وقتی ناراحتن سر به سرشون نزارین بزارین به تنظیمات کارخونه برگردن )

 

 

دیگه درباره اسم خودتون بگین اینکه چه شخصیتی دارین ؟

 

من که ریا نشه خیلی بچه خوبیم مامانم قدرمو نمیدونه حتما باید شهید شم بگن فرشته پرواز کرد

 

😌😎

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Narges Banoo

امشب

وب بلاگفا دارم آدرسشو پاک میکنم یه جدید میزنم 

و اینکه مهمونا دارن میرن ...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Narges Banoo

مهمون

چرا تموم نمیشهههههههه

 

بسه دیگهههههههه

 

در حال حاضر چپیدم تو اتاق مهمونا برن دیگه داره گشنم میشه تازه صحبتاشون گل کرده

 

آقا من گشنمه بسه عید دیدنی کردیم پاشین خدا خیرتون بده 😐😐😐😐😐😐

 

 

۱۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Narges Banoo

کاردیشیم (خدایا از اینا یدونه لطفا)

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Narges Banoo

مهمونی

(دوساعت دگه اذونه هوس نکنینا😂)

 

(سه تا پست گذاشتم اینم مال دیشبه)

 

وقتی میرن مهمونی منو نمیبرن😐😐

 

ولی دلم سوخت به حال خودم

 

دل سوختنم به روایت تصویر :)

 

 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Narges Banoo

ایح ایح ایح

به لحظات ملکوتی و خوشمزه افطار نزدیک میشویم 

 

 

یه چیزی یه گربه در تو بشکه بالا پشت بوم سه تا بچه به دنیا آورده 😐😐😐

 

کلا گربه ها خونه مارو دوس دارن این میره اون میاد

 

سازمان حمایت گربه ها :/😸😸😸

 

به بارون یواش داره میاد

 

برم عکسشو بگیرم بزارم ... از اتاق فرمان گفتن شبه نمیشه برو خونتون🙄😑

 

 

امروز ساعت ۱ پاشدم به هیچ برنامه ای نرسیدم خیلی ناراحتم ولی به من چه اونا با من همکاری نمیکنن اگر یه خواهر برادر داشتم این تاریخ کوفتیه منو مینوشت خلاص میشدم

 

هوس شله زردم کردم یکی شله زرد برا من بفرسته 🥲

 

شله زررررررررد

 

شلهههههههه

 

یک برنامه طاقچه نصب کردم هر دفعه طفلک میگه بیا دلتنگتیم دوست داریم

 

میخواستم پاکش کنما ولی دلم نیومد از نعمت محروم شه

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Narges Banoo

صلوات برای شفا

ماه رمضون چی داره که تا سحر من بیدارم

 

خدایا چه فرمولی رو ما پیاده میکنی که تو مهمونیتون خواب نداریم

 

بخور بخورم که تعطیله غیبتم که استغفرالله تلویزیونم که چیزی نداره

 

اینا به کنار من چرا همش از کل بهشت فکرم میره جای مشروبات حلال عجیبه یا نهر شیر

 

خدا من شیر انس چندان خوبی ندارم دوغ ندارین ؟

 

اینایی که میان تجربه مرگ میگن باید بپرسم اونجا بستنی فروشی یا نه

 

یعنی اونجا ماه رمضون زولبیا و بامیه نمیدن ها دگه کنارمون نهر عسله زولبیا چرا بخوریم 😐

 

یکی منو بزنه مخم جا به جا شده

 

لپ محمدمهدیو کشیدم کوبوند تو سرم 🤕

 

همش تقصیر توعه کوثر باید تورو اعدام کنم

 

نمیدونم چرا ولی هرچی هس تقصیر توعه

 

من بچه خوبی بودم تو منو از جاده اصلی انداختی جاده خاکی حالا بیا مخ منو جم کن

 

بیا پاسخگو باش مخ من کو ؟

 

یک عدد دانشمند نرگس نامی توسط کوثر ملون

 

هنگام یافت او با ۰۵۱۴۸۸۸۸ تماس بگیرین 😁😁😁

 

با تشکر روابط عمومی صدا و سیمای خراسان رضوی 🙏🏻🙃

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Narges Banoo

سحر و افطار

قسمت بالا سحره قسمت پایین افطار

 

کمتر از یک ساعت به اذون پا میشیم بعد خیلی ریلکس غذا میخوریم دقیقا وسطش دعا شروع میشه تا 10 دقیقه به اذون همینجوریه 😂😂😂

 

حالا بابام میره وضو بگیره : 

 

بابا زود باش

 

بابا دو دیقه دیگه اذونه 

 

بابا چیکاار میکنی ؟

 

احساس میکنم سرویس بهداشتی حمومههه شرشرشرشر چه خبره آب سرمایه ملی 

 

اگر یه وقت خدای نکرده آب مملکت خشک شد یکی از مظنونی

 

( بابای منه 😂😂😂)

 

 

حالا الکی فقط شوک میدم من همون لحظه نشستم تو آشپزخونه لیوان آب دستم بزور دارم میخورم 

 

تا اذون یه دریای خزر شعبه دو میزنم ✌🏻😅

 

وای یه موقعی انقدر آب میخوردم تا بیست بعد اذون صدای آب میشنیدم شالاب شالاب 💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦

 

امسال از اقیانوس به دریا تبدیل شده 😁😁😁

 

 

حالا مامانم نمیتونم چون تا اذون دور آشپزخونه هی میچرخه میگم اذون دادن اصن نمیگن چی میگی تو ؟😂😂😂

 

بعد یه انرژیم داره تو طول روز تازه میگفت ماه رمضون خوبه نه از نظری که ناهار درست نمیکنن از نظر اینکه بابام دیگه بعد افطار تا فرداش خونس میگه میتونیم بریم جایی اما بعدا دیگه تا ده شب بابام نیس نمیشه 

 

منو باش فک کردم دلتنگیه 🙄🙄

 

حالا شایدم هس همچیو نباید به بچه گف 🤐

 

 

هااااااا راستی مامانم سر شب میگفت بریم از پرورشگاه چهار پنج تا بچه بیاریم 

 

حالا من داشتم ظرف میشستم 😐😐😐

 

اگه داوطلب شن ظرفارو بشورن خونرو مرتب کنن درس خونم باشن خبرکشی منم‌نکنن اذیتمم نکن من حرفی ندارم 

 

میگم خب باید یه چیزی به نامشون کنی 

 

مامانم _ این خونه اون خونه به خونه دیگم تو روستا اینا سه تا ماشین و خونه از یکیشون چهارتا 

 

_ من چی ؟ من درسته ارشدم ولی قرار نیست فداکاری کنم😂😂😂

 

مامانم _ حقوقم برا تو 

 

_ حقوقت چقده؟ 

 

مامانم _ شش میلیون 

 

_ شش میلیون خرج یه روزمه 😐😐😐

 

یعنی این انصافه اونا دو میلیارد سه میلیارد 

 

من بچه ارشد من اولی شش میلیون این دیگه ظلللللمههههه تا اون موقع شش میلیون دو صفحه تخم مرغه با نوشابه و کالباس🤕 

 

 

تک فرزندی خوبه اصن نخواستم برادر خواهر اینجوری قوم مغولن😂😂😂😂

 

غارت گرا دور شین دورشین اه اه 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Narges Banoo

پنجشنبه و جمعه * پارت سوم

پنجشنبه

 

 

کوثر _ پاشو پاشو دگه نرگس پاشو

 

بالشت پرت میکرد به سر بدبخت من

 

_ امشب میری خونه مادرجونت میخوابی

 

کوثر _ خونه تو نیس خونه عمومه

 

 

بزنیش بره تو دیوار مزاحم حالا بیدار کردن خودش کار حضرت فیله منکه لگد میزنم پا میشه😁😁😁

 

 

از آش دیشب همه قیافه ها مریض و پکر بود 😐😐😐

 

 

آخه آش کی شب میخوره آش صبح خوبه ظهر خوبه نه شب که میخوای بخوابی

 

 

من تا ظهر فک میکردم مریض شدم ولی نشدم دیگه خوب شدم 😊

 

با کوثر و خاله و عمورضا رفتیم خضری ما که روزه نبودیم ولی خاله و عمو و بابا و مامانم که روزشون درست بود گرفتن

کوثر از اولش به نیابت بستنی اومد بعدشم نیتش خراب شد چون درش بسته بود

 

بعدش رفتیم امامزاده یه خانمه در اومد انقدر باکلاس راه میرفت فک کردیم از مکان مهمی در میاد یه نگاهی به ما کرد بعد رفت 🙄😂😂

 

بعدش رفتیم تو امامزاده نماز عصرم خوندم اومدیم هیچیکیم نبود جز ما

 

بعدش کوثرخانم ایده میدن بریم رو تاب بشینیم بعد دستامون باز کنیم عکس بگیریم

 

ما رفتیم عمو گف همونجا میاد دنبالمون

 

حالا هوای بارونی تابا خیس 😐😐😐😐

 

 

اینا تقدیم به تو کوثر👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻

 

 

🔫بکشمت باهمین تفنگه 😑

 

عمو رسید میخواستیم بریم دیدیم خالم هی دستاش بالا پایین میکنه ما موندیم بریم یا بیایم چیکار کنیم

 

بعد گفتیم خاله داره میگه برین خونه مادرجون

 

حالا خالم رسید میگه گفتم از اینجا نیاین از رو آسفالت بیاین

 

یاد الله اکبر مامانا وسط نماز میوفتیم که هزارتا معنی میده

 

یعنی یه دست بالا پایین کردن یعنی از رو گل نیاین از آسفالت بیاین

تو خونه از درخت مادرجون تازه شکوفه زده بود عکس گرفتم با در دیواراش کوثر رفت هی میگفت من رفتم در بستم رفت درم قفل کرد

 

به در زدم باز کرد

 

_ اَمَق

 

تنها فحشی که اون لحظه گفتم ینی حرصم خالی شد دیگه رفتیم خونه تا شبش که شام خوردیم با کوثر تو سر کله هم زدیم خندیدیم خار خاصی نکردیم .

 

 

جمعه

 

 

صبحم ساعت ۳ جم کردیم رفتیم خونه مادرجونم سحری کردیم راه افتادیم سمت مشهد

 

مزار شهدا و بهشت رضام رفتن ولی من با شلوار سفیدی که روش دراکولای صورتی داره و دمپایی های زرد و چادرم که صب کشش کنده شد میاده میشدم فضای معنویو منحدم میکردم از تو ماشین فاتحه فوت میکردم

 

کمرم خشک شد هی میگیم خاله لنگام جا نمیشه میره وسط در و صندلی میگه نه تو بخواب

 

حالا خوابیدما ولی ده بار بیدار شدم یه بار محمد درو وا کرد گف ای کیه 😂😃

 

بقیشم خود خالم یه نخم درستش بود تو صورتم زد خوابم بپره 😭😭

 

دیگه کلا خوابم مرید عین معتادا شده بودم انگار مواد بهم نرسیده رسیدم خونمون بهتر شدم

 

دیگه اخبار دیگه ندارم بگم 😁

 

اینم ساعت ۵ صبح که حرکت کردیم مشهد

 

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Narges Banoo

چهارشنبه * پارت دوم

چهارشنبه

 

 

از اتاق اومدم بیرون دیدم مهدی نشسته کنار بخاری کلا بچه های کم حرفیم هستن فقط لبخند میزنن🙂

 

خاله آشپزخونه مرتب میکرد مامانمم لحافارو جمع میکرد نشستم شله زرد خوردم خیلی شیرین بود گذاشتم یخچال رفتم بیرون انقدر که گفتن پاشو برو سلام کن برو سلام کن برو

 

با محمدمهدی رفتم خونه هیچکی نبود بعد مامانم اومد گفت مادرجون تو اون خونس

 

بعد مادرجون رفتم خونه عمو رضا که عمو علیو ببینم هم منو دید باز گرمی میخوری آقا اینا غرور جوونیه چرا کسی نمیفهمه 😐😐😐

 

حالا خودش ریشاشو زده باهاش روبوسی کردم رفتم جلو آینه ریشاشو برداشتم از صورتم

 

میخواستم بگم شمام دفعه بعد ریشاتونو زدین یه چیز بکشین رو صورتون دیگه کسیو پیدا نکردم

 

تا محمد گف برم سیر بیارم از خونه مادرجون اونجا زنعمو محمد دیدم بعد زنعمو علی

 

داشتن با خاله گوشت پاک میکردن

 

سیر دادم آرمان همشم مینداخت هی میگم ننداز اینجا من ورنمیدارم مینداخت زیر مشک گوسفند بدم میومد بردارم

 

_ آرمااان خدا لقدتت نکنه ننداز بندازی خودت برمیداری به من چه

 

هر هر هر میخنده 😂😂😂

 

تا خونه مسابقه دو گذاشتیم بعدش که کوثر و فاطمه و شوهر فاطمه اومدن

 

همین کوثر دیروز میگم وخ بیا میگه مگه کجایه هی میری من نمیام من‌نمیام من نمیام

 

فرداش خیلی خوشحال و خندون اومد 😐😅

 

میگه حال نداشتم اون موقع تا وقتیم خونه ما بود صداش مینداخت تو سرش اذ قال همون اول سوره یوسف همون دوکلمشو میگفت اونم مثه عبدالباسط مثلا

 

یه آهنگیم میذاشت( غمارو ازت دورش کنم چش حسودارو کورش کنم )

 

انقدر گذاشت میخواستم بزنمش یکی دیگم بود یادم نیست

 

 

ها داشتم میگفتم ...😁

 

بعد زنعموها دیگه رفت تا نهار که من همو محمدو دیدم بعدش عمو حسینو

 

صبحم بابابزرگو دم در دیده بودم

 

بعدش زنعمو حسین دیگه سلام کردنم تموم شد یه نصفه روز زمان برد من به همشون سلام کنم تازه به این نتیجه رسیدم من چرا انقدر عمو دارم 😄😂😅

 

بعد ناهار که با سمانه رفتیم یجا پیدا کنم عکس بگیرم دیگه محمدمهدی با سیخ میزد پاشو بریم خسته شدم خودشم جلو جلو رفت

 

اومدم خونه سویشرتم بردارم برم دوباره بارون شد دیگه نشستم محمدمهدیم رو پام خواب بود

 

کوثر یه بازی میکرد رفت خوابید محمدم همون کنار بخاری خوابید منم نشستم به بازی کردن

 

تا شب که باز رفتیم خونه مادرجون و دوباره اومدیم بخوابیم

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Narges Banoo

سه شنبه * پارت اول

سه شنبه

 

 

شب رسیده بودیم من رفتم خونه مامانو خاله بابا خونه مادرجون چون شلوغ بود نرفتم حوصله شلوغی نداشتم خوابمم میومد جوری که تو ماشین همون حالت بدون اینکه سرم بجایی باشه خوابیدم😂😂😂

 

 

حالا خونمون سررررررد با پنج تا پتو کنار بخاری خوابیدم ولی خوابم نمیبرد شارژم نداشتم

 

 

دیگه رعدوبرق شد من تنها تو خونه اصن نمی ترسیدم

 

 

دیدم گوشیم یه زیر ده درصدی شارژ داشت همونم مصرف کردم چت کردم 😂😂😂

 

 

دیگه خاموش شد شارژمم نبود تا فرداش که زدم به شارژ

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Narges Banoo

السلام و علیکم

سلام عیدتون مبارک😍

 

ماه رمضون مبارک😁

 

روزه هاتون قبول نمازاتون قبول 🤲🏻🤍

 

ظهر جمعتون بخیر 🌝

 

این چند روز و نوشتم عکس گرفتم خیلی زیاده قسمت قسمت میزارمش

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Narges Banoo

😊

سلام سلام 😍

عیدتون مبارک 😁

ما اومدیم روستا عکس گرفتم بزارما ولی نشد اومدیم حالا برسیم مشهد میزارم الانم نت خرابه کلا😑😐

نیم گیگ رفتم از گوشی مامانم زدم به گوشیم 😂😂😂

خودم داشتم ولی نمی گیره 🥲

قراره فردا روزه بگیریم ولی من‌نمی گیرم چون نمیتونم اینجا بگیرم

فعلا👋🏻

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Narges Banoo