😍my dear life😍

۲۲ مطلب در خرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

بادبان ها بکشیدددد

کوچ کنید بریم اونور اینجام کامنت نزارین که من دیگه در اینجارو تخته کنم پاک نمی کنم همینجوری میمونه

خصوصی بگین آدرس من براتون میفرستم اگه براتون وبم نمیاد میاد؟ وب دیگه رو میگم 🤨

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۲
Narges Banoo

آشپزباشی

باورتون نمیشه چه دستپختی داشتم و خودم خبر نداشتم 😂😂😂

از اونجایی که سه روز یا دو روزه بنده قصد آشپزی و دارم هربارم فرمانده نمیذاره و کلا دستور پخت رو عوض میکنه امروز قبل اینکه برسه خونه برنجارو آبکش کردم که اگرم گرفت مجبور شه برنجارو درست کنه خب دو روزه خیس دیگه داشت کپک میزد 😂😂😂

دیگه پختمش خوب شد خیلیم ازم تقدیر شد ولی گفتم من دیگه خسته شدم نمی پزم رفت تا سال بعد😂😂😂

و فردا امتحان آخریه و میخونم و یه چیزایی میفهمم واقعا فنون درس چرتیه خیلییی😐
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Narges Banoo

در نامیدی بسی امید است :)

امروز تاریخ امتحان بود و من بدون هیچگونه امیدی رفتم 😅😅ینی تو دلم این بود

_ نرگس تو هیچی بلد نیستی فقط داری خرخونی میکنی آخرشم عین یک انسان در گل میمونی سر امتحان

در خارج از دل :

_ من میخونم توکل بر خدا فقط خداجون من ده رو بگیرم چون هم باید ریاضی برم هم این بعد فنونمم که خودت میدونی دیگه خسته میشم سه بار برم مدرسه قربونت برم باران تقلب های الهی رو بر سرم جاری گردان ...باتشکر نرگس هستم😎😊



حالا رفتم مدرسه همه برگه به دست 😐😐😐😐

گفتن ها از همین میاد و اینا من فقط یکدور برگه رو خوندم اونم برگه یگانه و بعد رفتم سر جلسه

حالا برگه رو آوردن بگو چی بود ؟

دقیقاااااااااااااا همون برگه ولی با اندکی فقط اندکی تغییرات

و من خوشحااااااااال از اینکه یک جا این مخم کار کرد و کار صحیح کردم و خوندم ✌🏻🥳

خواهش میکنم تشویقم نکنید میدونم خیلی باهوشم👏🏻😁👏🏻😁👏🏻😁👏🏻😁👏🏻😁👏🏻😁👏🏻😁👏🏻😁👏🏻😁👏🏻😁👏🏻

بعد من عین ماشین که گاز میده می‌نوشتم ولی حساب کردم الان ۱۷.۵ شدم ولی نمیدونم چند بده خیلیم خوب شدم با اون خوندن کج و کوله من این نمره ها خودش نماز شکر داره 🙄🤓

بعد دیگه امتحان تموم شد و این دوست عزیزم گفت پیاده بریم و پیاده رفتیم و من هر دفعه نگاه کثیف بعضی هارو میبینم گرچه براش اهمیتی نداره برای منم نداره منتهیییی مننننن اونقدررررررر ریلکسسسسسس نیستمممم میگیرممممم اوننننن لبخندشوووو باااا نگاهشووووو همچییییین گرههههههه میزنمممممم به هیییییچ عملییییییی بااااااز نشششششههههه

( با فریاد و خشم بگید فریادم رو نمیتونم بنویسم دگه😴)

خب راست میگم دیگه هی میام باهاش حرف بزنم یهو یه پسره برمیگرده خودش که جلورو نگا میکنه میگه من عادت دارم 😐😐😐

فک کن من با این اکیپ راه میرفتم من یا جلو جلو میرفتم یا عقب عقب که منو پرت میکردن دقیقا وسطشون😭😭😭

حالا تابستون با فاطمه قرار میذاریم با حدیث بریم بیرون و...😍😍😍

امتحان بعدی نگارشه و اولین امتحانیه که کار خاصی ندارم و نشسته به در نگاااه میکنم دریچه آاااه میکشد😂😂😂

ولی تو امتحانا فیلم دیدن کیف میده ها راستی برای دوستمم دعا کنین یه چند وقته خبری ندارم ازش آن شاءالله که اتفاقی نیافتاده🥺

برای سلامتی همه بیماران صلوات💚



پ.ن: . 🎐 دقیقـا از لحظـه ای که حـرف بقیـه واست مهـم نـیسـت زنـدگـیت شـروع میشـه..🌱 ️



پ.ن:

یه دیالوگ خیلی خوب تو فیلمHyouka بود که میگفت :

تو اسممو میدونی نه داستانمو

تو لبخندمو میبینی نه دردادمو

تو متوجه چیزایی که رها میکنم میشی، نه زخمام

میتونی حرفامو بخونی ، نه ذهنمو

پس راجبم نه نظر بده و نه قضاوتم کن چون تو فقط قسمتی از من رو میبینی که خودم خواستم نشونت بدم ️

( به اعماق طولانی رفتم حتما یه روز یکی که راجبم بد حرف بهش میگم😂)
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Narges Banoo

شهید سربلند

‹⏱🌪›
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توۍنمـٰازجمـٰاعت؛همیشہ‌صف‌اول‌مۍایستاد؛
همیشہ‌توۍجیبش‌مُھروتسبیح‌تربت‌دـاشت!
گـٰاهۍوقت‌هاڪہ‌بہ‌هردلیلۍتوۍجیبش‌نبود،
موقع‌نمـٰازدرحسینیہ‌ۍپـٰادگـٰان‌دنبـٰال‌مُھر‌تربت مۍگشت.وقتۍڪہ‌پیدامۍڪرد،این‌شعررازمزمہ مۍڪرد:
تـٰاتوزمین‌سجدھ‌اۍ،سربہ‌هوـآنمۍشومシ..!

- شھید‌‌محسن‌حججۍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌱

"🛒🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴
@RAFIGHSHAHID

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Narges Banoo

بچه

خواستنی بودن بچه های کوچیک از دوره فقط 😂😂😂

باور کنین همون بچه رو یک روز بدن بهتون دیوووونه میشین .

به عنوان مثال محمد مهدی این بشر بچه بود جوجه بود ولی به مرور فهمیدیم چه آتیشیه😂😂😂

از مو کشیدن شروع کرد ینی تا مو میدید میگ میگ میشد رو درختم میرفتم ول کن نبود 😅

بعدش کتک کاری ینی یه دوره طولانی ما چک و لگد از این آقا خوردیم 😭😭😭

یبار اصن کاریش نداشتم کنارم بود بعد شترق دست مبارک فرود آورد تو صورتم ماشالا زورش به عموم رفته وقتی میزنه ده دیقه اموات میان جلو چشمات بابای میکنن😵🤕

الان لفظی ترور میکنه 😐

ینی قشنگ میمونی چی بگیییی نیم وجب بچه دو سه وجب فقط زبون داره فقط

حالا جلو مردم یک بچه دوست داشتنی میشه که هیچکی جز منی که تو این چهارسال براش خواهر محسوب میشم نمیدونه چه بلا ایه😂😂😂😂

این کم بود فاطمه زهرا هم با خودش همراه کرده از بس ما مثلا میگفتیم عشقم اینا هم بهم میگن عشقم🤣🤣🤣

بعد جلو یکی میگن طرف چشماش چارتا میشه 🤣🤣🤣

دیگه برا خودمونم عادی شده یکیشون که نیس میگیم کو عشقت ؟ و خودشم میفهمه کیو میگی

گاهی وقتا یاده خودمو کوثر می‌افتم منتهی ما دختر بودیم اینا یکی مذکر یکی مونث خدا بخیر کنه ولی اینکه از الان بچه مشخص کرده در آینده قراره با کی ازدواج کنه 😒
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Narges Banoo

فارسی قلیل🤏😂

عصر مامانم گیر داده بریم دندون پزشکی هی میگم نه آخرشم رفتیم با خاله صدیقه و فاطمه گفتن که پذیرش ندارن😌
برگشتیم سرای مرتضوی فاطمه ببینه چیا لازم داره بخره منم فیلم میگرفتم 😂😂😂
بعدش رفتیم حرم اینا رفتن وضو بگیرن من شدم جالباسی😐😐😐
چادر و جورابو پلاستیکو کیفو همه دستم🤐🙄
رفتیم رواق دار الحجه😍❤
اصنم کفتر عاشق نداشت 😭
یه دختر کوچولویی بود بهش میگفتم بیا خندید😍😁
خیلی گوگولی مگولی بود خیلی بچه های خوشگلی بود تو حرم 😁
بعد از نماز اومدیم بیرون از حرم دیدم مامان نیست برگشتم همون پسره بوره با یکی دیگه با یه آقایی 
_ ننمو محاصره کردن من رفتم 
تا رسیدم مامانم اومد به خادمه نشونشون داد
مامان _ عربی یاد بگیر اینا هی میگن متحف 
_ متحف میشه موزه 
مامان _ عه بیا بریم بگیم 
_ بیا خادمه بلده میبردشون😂😂
بعد میگم خب چرا به من نگفتی میگه گفتم توام بلد نیستی😂😂😂 
آخه انقدم 🤏منو قبول نداره ها
دیگه داشتیم از کنار این انگشتر فروشی ها و تسبیح فروشی‌ها رد می‌شدیم با فاطمه 
آقا _ السلام علیکم 
فاطمه _ صلوات شمار ندارن؟
اون آقای دیگه _ اینا ایرانی ان😂😂😂
حالا رسیدیم جلو به مامانم و خاله 
_ ما از شما نیستیم خداحافظ لا دونت فارسی 
فاطمه _ لا دونت فارسی چیه😂😂😂
_ ای دونت اسپیک انگلیش صلوات شمار نمیگفتی میرفتیم عربی بازی در میاوردم یه چیز مفتم میگرفتیم
سوار اتوبوس شدیم بعد از پیاده شدنم رفتیم در مغازه بابا من اومدم خونه هنوز دقیقه نشد بایا و مامان اومدن😐خوبه من پاشدم !
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Narges Banoo

حالم بد شد اصن :/

امروز امتحان دینی داشتیم تا وقتی برگه آوردم همش فک میکردم هیچی بلد نیستم 😂😂😂

برگه هارو آوردن خوب بود فقط بعضی سوالا با توجه به دانسته های خودم نوشتم 😅

یه بزن بزنیم قبل امتحان با ساران داشتیم که خیلی اروم پامو آوردم بالا با کفشم به شلوار اونم زد 😐😐😐

من میزنم اون چرا میزنه ؟🤐

بعد دیگه خیییلی گرم بود تو اتوبوس قشنگ داشتیم لواشک می‌شدیم شلوغه بود اوففف🥵🥵

دیگه رسیدیم رفتیم انور خیابون مسیر منو الناز جدا صد به مسجد که رسیدم سه تا پسر شاید ۸ یا ۹ ساله شایدم ۱۰ باهم دعوا میکردم کله یکی گیر کرد به پای اون پسره اونم عقب عقب رفت کلش محکم خورد به در ماشین

صدا ماشین بلند شد من کپ کردم میخواستم یچی بهش بگم آخه داشت همینجوری میزد انقدر قاطی بود گفتم الان منم میزنه بعد یه اسکل کشیده گفت و یچیز دیگه گفت و دوتاشون رفتن این طفلک که کلش خورده بود به ماشین همونجوری نشسته بود گریه میکرد

رفتم کنارش میگم خوبی آقا پسر بزور گفت خوبم واقعا فک کردم الان خدا نکنه فوت میکنه با ضربه ای که به سرش خورد

بچه هاتونو انقدر وحشی بار نیارین که هنوز سنش دو رقمی نشده اینجوری دعوا میگیره

امروزم اصن نه آب داشتم نه پول هیچی ولی دلم قشنگ کباب شد حالا میفهمم چرا داداش ندارم وگرنه یا دق میکردم از استرس که الان رفت بیرون زنده برمیگرده یا اگه همچین چیزیو میدیدم قشنگ پسره رو قاچ قاچ میکردم

میخواستم بگم چیکار داداشم داری بعد گفتم اگه بگی تو کدوم خواهرشی جوابی نداشتم 😂😂😂

دیگه تا وقتی پاشد رفت اونجا بودم بعدش اومدم خونه

خاله محبوبم اومده😍😍😍
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Narges Banoo

نوای باران از بالکن خونه

بارون💙

هی بااااارون بزن که نم نمت شبیه بغضمه

بزن که از غمت هرچی بگم کمه

هی باااارون

بزن که خیس شم بزار مریض شم

دیگه اون موقع همچین غرغرهای مامانم تو گوشم بپیچه انقدر بابام که باید دیگه بهش گف بوعلی سینا انقدر دارو های مخلوط میده موقع مریضی که قشننننننگ هی بارون هی بارون کنم 😂😂😂

( این صداش به ایرانیت میخوره وگرنه خیلی آروم بود😁)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Narges Banoo

کولر نعنایی

رفتم تو کولر گلاب بزنم فضا معطر بشه خباثت گل کرد نعنا ریختم الان خونه داره مطب بوعلی سینا میشه🤣🤣🤣
۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Narges Banoo

تغییر آدرس

وب بلاگفا اینه 

http://daughterofthemoon1.blogfa.com/

 

بیاید اونجا تا گمم نکنین😁

کامنت بزارین اونجا که اومدین من بدونم چند نفر هستین 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Narges Banoo

تست قرآن

اول که با کلی هول و ولا رفتم خیابون امام رضا بعدش در به در دنبال ساختمون یاسین 

رفتیم داخل چندتا دختر اندازه منم اونجا بودن یه فرم دادن پر‌کنیم بعد گفتن من صفحه اول سوره دخان رو حفظ کنم 😐آخه الان؟؟؟ 

هیچی دیگه تا ۱ رفتیم اونجا تا ۴ و خورده که برگشتیم من ۱۲ آیه از بر کردم 🙂

بعد یه دختر مو بور چشم آبی فک کنم اونجا بود اوفففففف خیلی خوشگل بود 😍😍😍

فک کنم تازه راه رفتن یاد گرفته بود سفید گوگولی مگولی بود 😍😍😍😍

ولی خواهرشم مث خودش بوده اون دهم ریاضی بود باهم رفتیم تست بدیم اصن پا نمی‌داد باهاش دوس شم😐🙄

انقدر من تو محوطه چرخیدم سر همین حفظ دوازده آیه که هر دفعه یه جایی میشستم بعدش گفت فامیلمون دستمو بلند کردم مامانم دستشو بلند کرد زنه موند نرگس کیه ؟😂😂😂

هیچی دیگه مامانمو انتخاب کرد و رفت پیشش😅

بعد اینا خوب بود من حفظ میکردم همین بچه خوشگله گوگولی مگولی یه جیغایی میزد من رفتم بیرون ساکت شد نشست پفک خورد 🤣🤣🤣

بعد نشستیم که بریم تو بجای کوچیکی بود از این کیسه های سنگری به دیواراش زده بودن یه چراغ سبزم داشت انگار تو ضریح  نشستی 🙄😂😂

بعد نوشته بود همسنگر گرامی قبل از خارج شدن کولر را خاموش کنید 

حالا اینا به کنار بریم برای مصاحبه ...

میخواستم بشینم گفت اینجا نه اونجا بشین ( خب چه فرقی داشت ؟😐)

من همونجام داشتم مرور میکردم اون یه چیزایی پی نوشت 

بعد دوباره پرسید کلاس چندمم😐😐😐

بعدش دیگه گفت 

هدفت از قرآن حفظ کردن چیه ؟ 

_ راستش مامانم خیلی دوست داره خودمم دوست دارم 

چرا دوست داری ؟ 

_ چونکه شهیدم بشم بگن شهید حافظ قرآن بوده 😅

در این حد؟😂

_ در همین حد 😅

دیگه از رهبری پرسید 

مثلا اینکه نظرت راجبه رهبری چیه ؟ 

بعد من گفتم آقای خوبی هستن 

( ببین ینی داشت خندم میگرفت آخه مگه حوزه میخواین ثبت نام کنین چرا سیاسی میکنین همه چیو 😐😂)

بعد حالا میگفت چرا خوبه ؟ 

میخواستم خودمو بزنم ینی 🤣🤣بعد عکس رهبر با لبخند بالا سرشون بود میخواستم بگم رهبر بگو چرا خوبی ؟بعد یادم افتاد این عکسه و نمیشه حرف زد 

بعد گفتن مهربونن و ...بعد گفت مرجعت کیه ؟ 

پاسخ بازم رهبر بود 

بعد رسیدیم به خانواده 

گفت دوری از خانواده میتونی تحمل کنی ؟ 

_ بلهه😂

گفت اونا میتونن؟ 

_ مامانم فک نکنم

اصن اونجا یه لحظه شوکه شدم من باید ۱۴ ماه دور بمونم اون موقع حس سربازای پادگان رو فهمیدم 

خیلی سختتتتته خیلی 

بعد یه سوالیم کرد در مورد روابط با پسرا 

باتوجه به مزاحمتای گفتینو 😒

_ من وبلاگ دارم بعد گفتثنو داره اینا  میان میگن تلگرام داری چت کنیم میگم نه فحش میدن بلاک میکنم 

( آخه من اگه اهل اینجور کارا بودم که سمت قرآن نمیومدم 🤐)

بعد ها گفت چطور آشنا شدی؟ 

_ من راستش خالم زنگ زد برای دخترخالم میخواست ثبت نام کنه بعد سایتشو داد دیدم کیش و قشم میبرن میخواستم بیام 😂😂بعد دیدم ۵ میلیونه و اینکه باید درس نخونم سخت شد و تا همین دیشب میگفتم نمیام نمیام یهو اومدم

دیگه خانومه هم خندش گرفته بود😂😂😂

بعد گفت قوانین بگو منم که مامانم خونده بود من نخونده بودم الکی گفتم طرز پوشش بعد اون هی میگفت بازم بگو گفتم دیگه یادم نیست

نظر دوستات راجبت چیه ؟ 

گفتم فک‌میکنن آدم مذهبی ام

گفت چندتا از دوستات چادرین؟

گفتم یه پنج شش تایی

بعد گفت بخونم منم خوندم به آیه آخر میخواستم بگم دیگه بلد نیستم دیدم خودش گفت بسه دیگه نمیخاد روخوانی خوبه برو تجوید بعد منشاوی کار کن و ..



دیگه برگشتیم خونه 

خسته شدم خداحافظ👋
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Narges Banoo

بدم میاد از اینجا

از بلاگ خوشم نمیاد افسردس
حذف نمیکنم می‌نمایند ولی کمتر از بلاگفا اونجا بهتره
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Narges Banoo

جامعه

می‌رسیم به گیج ترین امتحان ینی جامعه😂😭

ساعت ۹ میرم مدرسه اگه دیدین خبری دیگه ازم نبود ینی گند زدم آب قنداتونو آماده کنین 

اگه اومدم که هیچی دیگه ینی این خان رستم تموم شد و قبول شدم 😍
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Narges Banoo

مهرخواهربرادری❤

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Narges Banoo

هعی خدا

دختر خانم...زنگ زده مامانش که بیاین حرم حالا مامان من اومده خونه دم به دیقه میگفت بعدشم گفته جزو خادمین فردا نرگسو بنویسم گفته بنویس بدونی که حتی بپرسه بعد اومده خونه میگه خب من اون موقع چی بگم

حالا من حالم خوب نبود گشیمم که نمیدن گوشیشم که میگیره زیاد نمیده رفت بیرون و اومد نمیدونم چیشد همینجوری الکی الکی دعوا شد اومدم تو اتاق هرچی میخواستم جامعه بخونم یه چیزی میگفت بدتر میشدم میخواستم بکشم خودمو دگه اه

در اتاقو بستم دیگه چیزی نگفت خوندم تا همین چند دیقه پیش که اومدم اینجا

بچه همکارت به من چه

دختر خواهر زاده دوست بابام به من چه

بچه های دوست بابام به من چه

دختر عموم به من چه

وقتی رفتم مشاوره برا رشتم گفت تو بری طراحی بعد مامانت جلو بقیه بگه دخترم دیپلم دوخت داره

من اونجا فهمیدم اصن هنر برا بعضیا معنی نداره

میخواستم بگم تویی که مشاوری چرا رفتی ریاضی مهندس عمران شدی باز اومدی مشاوره مشاور خودش باید موفق باشه

خلبانی که اوایل هرچی گفتم مسخره شدم بعد دیدن من واقعا جدی جدی میگم نذاشتن

اومدم انسانی از همینم میخوان بفرستن فرهنگیان منی که بدم میاد از معلمی

بچه معلم بودم حالم بهم میخوره وقتی مادرت حوصله سر کله زدن با اونهمه بچه رو داره و تحمل یک بچشو نداره

منی امشب با اشک صورتمو شستم منی که با کسی حرف میزد نمیدونم کی بود ولی داشتم باهاش حرف میزدم اونم حرف میزد اسمشو نمیدونم فقط اینجور موقع ها که دلم میخواد با یکی حرف بزنم میاد
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Narges Banoo

آدرس

میخوام آدرس عوض کنم اون وبم تشریف بیارین 

تا من آدرس اینجام شبیه اونجا کنم بعد دیگه همونجا باشین چون سخته واقعا تو دوتا وب فعال  باشم خیلیی 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Narges Banoo

محرم🥲

پیامای کانال نگا میکردم کلیپهای محرم بود تعجب کردم بعد دیدم نوشته

۵۲ روز تا محرم حسینی

واقعا ۵۲ روز ؟

فک کردم یه ۱۰۰ روزی هست هنوز 💔😭

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Narges Banoo

همسایه

همسایمون آهنگ دلم تنگ شده واست آروم جونم دلم نداره طاقت گذاشته اتاق من کنسترته الان😂😂😂

دلم میخواد بگم میرم عشقتو پیدا میکنم میارمش ول کن 

ولی نمیدونم کجاست😅😅

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Narges Banoo

هیشکی جز خودم نمیفهمه اینا کین😂😂😂

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Narges Banoo

از ما آدرس نپرسید😂

دیروز آخرین امتحان این هفته رو دادیم بعد دیگه خیییلی گرم بود 🥵🥵🥵

منتظر اتوبوس شدیم با یگانو ستایشو فاطمه الناز تا ایستگاه اومدیم ما اومدیم ایستگاه اینوری اونا موندن

بعد یکم فاطمه اومد اینور

فاطمه _ میخوام برم اداره آب ناحیه سه نمیدونم کجاست ؟

_ میخوای بری قبض پرداخت کنی ؟

فاطمه _ نه برای طرح اگو

_ بعد میخای بری چی بگی ؟😂

فاطمه _ نمیدونم

_ با این لباس مدرسه اصن آدم حسابت نمیکنن

الناز _ حتی نمیدونی میخوای بری چی بگی ؟😂

الناز پیدا کرد رسالت ۳۳

_ عه این جایه مایه

الناز _ کجا ؟

_ ما اینوریم این اینور باید بره

یه خانومه ایم اونجا واستاده بود یجوری نگا میکردن فک میکردم کم داریم ما 😅

دیگه سوار اتوبوس شدیم چهار راه گاز پیاده شدیم حالا این فاطمه هر چهار قدم میگه چهار گاز کجاست😂😂

_ بابا انا همینجا چهار راه گازه

الناز _ نگا اینجارو میبینی ؟ اینجا چهار راه گازه

فاطمه _ چهار راه چیه ؟

_ ...چهارراه نرگس ..نرگس میفروشن 😐😐😐

یعنی میخواستیم بزنیمش

حالا به سر خیابون که به خونمون میرسه رسیدیم مامان الناز زنگ زد پرسیدیم گفت جای رضا کالباس 😂😂😂😂

بعد گفتیم رضا کالباس کجاست ؟

گفت جای خرازی میلاد

انقدر مسخره بازی در آوردیم انقدر سربه سر فاطمه گذاشتم که تشکر نکن نقدی جبران کن 😂😂😂

من اومدم خداحافظی کنم برم خونمون خیلی شیک منو منحرف کردن رو به بالا

_ من چرا بیام ؟

الناز _ ینی من اینهمه راه تنها برم

حالا فاطمه باهاش بودا حالا یک کوچه خلوتی بود وای🙄🙄🙄🙄

_ ببین مقنعت بکش جلو اصن توجه نکن به کسی فقط گاز بده قان قان قااان😂😂

النازم بهش شوکر داد نحوه استفاده گفت و رفت

ما دوتاعم برگشتیم خونه هامون

تو راه به فاطمه گفتم نمیشه تو هر روز بری اداره آب باهم بریم و بیایم 😂😂😂
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Narges Banoo

مدرسه

تاریخ میخواست امتحان بگیره اونم کل کتاب واقعا زیاد بود منم هنوز درسای اول 
بچه هاداشتن با دبیر بحث میکردن اونم با یه لبخندی حرف خودشو میگفت 😂😂😂
هانی _ خانوم میگن که به کسی که در زمین است رحم کن تا کسی که در آسمان است به تو رحم کند 
دبیر _ عه 😂
هانی _ تکبییییر
ما _ الله اکبر 
این حجم از هماهنگی فقط از ۱۷۳ برمیاد ولی در عینی که معاونا میگن اصن کلاس خوبی نیست 
هر دبیری اومد گفت واقعا از کلاستون راضیم 
ولی امتحانشو گرفت و گفت اپن بوک 
که خیلی بد بود چون از همیشه هم کمتر شدم 😂😂😂
نمیدونم ۱۱ و چند شدم 
اون روز گذشت و من حلالت کردم دبیر تاریخ ولی چراااا مسلمون چرا امتحان گرفتی اونم تو نماز خونه کمرمون داغون شد انقدر خم راست شدیم 
آخراش میخواستم دراز بکشم ولی ردیف دوم بودم خیلی ضایع بود 😂😂😂
دوتا بچه ابتدایی هم برا چند دیقه مراقبمون شدن هی ساکت ساکت میکردن عاطفه یجوری توپید ماعم برای تاثیر بیشتر نخندیدیم عی ساکت ساکت میکردن خیلی رو مخ بود 😐😐😐
تازه نگفتم بعد امتحان فارسی این مثلا دوستان محترم با زور و گاز گرفتن دست که دردش عین تیر بود از مدرسه منو بردن تا پاساژ فردوسی 
حالا سه تاشون که مسیرشونه ما باید برمیگشتیم دوباره ایستگاه دم مدرسه ولی برام بستنی گرفت اشکال نداره 😂😂😂
من واقعا دلیلی برای دوستی خودمو اینا پیدا نمیکنم ینی کاملا باهم متفاوتیم با وجود اینهمه تفاوت چطور باهم دوست شدیم 
بسی بسیااااارعجیب میباشد🙄🤔

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Narges Banoo

پسرخوشگل

 

رفتم وضو گرفتم میخواستم نماز بخونم قبلش جلو آینه داشتم با خودم حرف میزدم بعد که چادر برداشتم اومدم سرم کنم دقیقا همون جا که تو فیلم قبل بود حالا گوشی بیاد دستم عکساشو میزارم تا آخر امشب بیاین ببینین

ها بعد داشتم میگفتم دیدم یه صدای خرت خرتی اومد نگا کردم اوفففففففففففففففففففففففففففففففففففففف

ببین یه سوسک بود اندازه اسب

حالا من دنبال مگس کشم این مگس کش کثافتمون تو لحاظ تنهایی من با سوسک هیچ وقت نیست خاک تو سرش بلند بگو خاک تو سرش

حالا من

- خدایا دگه فامیلو نمی ترسونم سر به سر کسی نمیزارم ......

همینجوری ور ور میکردم دنبال مگس کشم بودم بعد اون وسطا میگفت سوسسسسک میدوییدم ببین کجا رفت میدیدم نه همونجاس دیدم نه پیدا نمیشه

زنگ زدم به پدر عزیز

- الو بابا بیا خونه

بابا - براچی؟

- یه سوسک اومده خیلی بزرگه بیا بکشش

بابا - اوووو برو مگس کش بردار بزن تو کلش بمیره

- مرسی واقعا مثلا امروز روز دختره ها من باید سوسک بکشم

بابا - برو فک کنم مگس کش جا آینه باشه ظهر دیدم

- دستت درد نکنه کور بودم ندیدم

رفتم دم آینه دیدم نیست بعد دیدم عه جای بخاریه اونشب بابا نبود میخواستیم با مامان سوسک بکشیم دوتامون کمین کرده بودیم مامانم نمیذاشت بکشم میگفت میخوام بگیرمش بندازم بیرون کثیف میشه سرامیکا

این از اتاق من قشننننگ بازدید کرد یکم نگاش کردم چه لنگای بلندی انقدم تمیییز و خوشتیپ از بس مهرش به ذلم نشست نتونستم بوکوشمش

این از اتاق رسید به آشپزخونه تمام پشتی هارو جز دوتای آخری انداخته بودم رو پشتی ها میرفتم ردشو بگیرم دیگه دیدم مقاومت میکنه یه موقعیتی گرفته بود نمی تونستم بعدشم با ضربه های من که میگین نصفه کشه گفتم الان بزنم فلج میشه زنگ زدم مجدد به پدرحواسم پرت شد

اومدم نزدیک پشتی که دوتاروهم بندازم دیدم کلشو کرد بیرون

سوسک-دالی نرگس

قشنگ چند متر پرت شدم عقب

- ببین نرگس خونسردیتو حفظ چیزی نیست تو از کوچیکتراشم کشتی این که چیزی نیست ( اشاره به فیلم قتل پستای پیش) ببین اینجوری محکم میزنی تو سرش بمیره

میریم برای عملیات

- ببین اخوی یه زاویه بگیر من بزنم بمیری تو الان یجوری هستی من نمیتونم

بابا - چیشده؟کو؟کجاس؟

مگس کش انداختم

- انا انا اونجاست

بابا - کو ؟

- اناش دیگه اونجا

من رفتم سمت اتاق و بابام دوماد آیندشو کششششت به همین سادگی

گلچین روزگار بسی بسیار خوشگل پسند بود

و ضربه دوم مهر سوسک را از دلم رهاند و مملو از شادیییییی

هعی خدا این سوسکم به اجتماع مقتولین نرگس پیوست

خوشبختی از این بالاتر نیست که تو روزت سوسک ببینی و بخوای بکشی

لوس نیستم میکشم فقط عاشق شودم که به درک واصل شد

یه پیوند بزند ماجراهای منو سوسکام

شب بیاین محل قتلو باهم کارشناسی کنیم

همونجا که کنار پشتیه وسطیه به قتل رسید 🙄💔

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Narges Banoo