😍my dear life😍

۱۰ مطلب با موضوع «گردشگری🎯طبیعت🌵» ثبت شده است

05:05 صبح به وقت روستا😍

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Narges Banoo

عیدتون مبارک😁😍

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Narges Banoo

مارکو پلو وارد می شود

سلام به خراسان وخراسانی ها و غیرخراسانی ها😁

 

امروز صبح رسیدم مشهد

 

روستامون که از شبی که رسیدیم رفتیم افطار کردیم

 

عمو علی،رضا،محمد . حسین آقا و عمه فاطمه . من بابام مامانم . مادرجون و بابابزرگ

 

اینا بودیم عمو حسین اهل بیتشونم خونه خودشون بودن

 

شب اول تاریخو دیگه تموم کردم فرستادم دیشب گفت چرا دیر فرستادی 😐خو فدا سرم چیکار کنم

 

نشستم به کتاب خونی همون ده جلدی که برده بودم دوتاش موند که دیگه حال نداشتم

 

صبحم دعای عهد گوش دادم یعنی یروز من بی گوشی بودم انقدر تغییر کرده بودم که باید میرفتم جلو آینه میگفتم :

 

_ بابا هو ام آی ؟ چی بودم چی شدم من ؟😂😂😂

 

دیگه فرداش که مامانم هی میگفت من دارم میرم من رفتم نرگسسس من رفتم

 

هی اعلام رفتن میکرد آخرش یه دادی زدم که خودم رفتم تو افق

 

چه جذبه ای

 

مامانم رفت تا بیشتر از این گوشای عمه مورد عنایت قرار نشده 🥲😐😐

 

بعدش مادرجونم اومد که بیا پایین تنهایی گفتم باشه رفتم چادرم و شالم بردارم

 

مادرجونم داشت درختا و سبزی های حیاطو آب میداد دیدم مهدی با گل لاله اومد

 

این بچه هم فهمیده من قراره شهید شم😂😂😂

 

خداروشکر از بابت گل لاله سر قبرم خیالم راحت شد یکی هست گل بیاره 😊😊

 

با مهدی رفتیم بالای تپه که گل لاله بچینیم من داشتم از خودم عکس میگرفتم دیدم رفته برا من گل بچینه 😁😄

 

نشستیم تکالیفشو نوشت منم که اتودم مهمات نداشت به مهدی میگفتم مینوشت تا تموم شد تو راهم خوانندگی میکردم آهنگ بیعت بعد اون جایی که میگه السلام علی المهدی هی میگفتم مهدیییی😂😂😂

 

همراهی نمیکرد رفتیم خونه تا مادر جون اوند عصر با زنعمو و امیر علی رفتیم سمت آغل همون خونه گوسفندا که من همینجوری میرفتم مهدیم بعد تر اومد

 

بعدش رفتیم برزاوا هی مهدی میگفت الان نزدیک شبه شغال داره من هی میگفت نوچ بیا بریم تند تند میرفتیم دیگه از دور دیدم چیزی نداشت رفتیم سر یه چاهی مهدی گفت توش کلاغ داره جغد داره یه چیزی گفت

 

از سر برگشتم مسابقه دو گذاشتیم 😂😂😂

 

نفس نفس میزدیم عمومم که رفته بودن باغ کولی یه بشکه فک کنم آب خورد 😅😅

 

دیگه بارون شد تا آخر شب خونه مادرجون بودیم رفتیم خوابیدیم خونمون تا نزدیک به ۳ بیدار بودم که کک جونمو میکند دیوونه شدم دو سه ساعت خوابیدم💔

 

صبح انقدرررررر سرد سردددددد یخ میزدم

 

وقتی خداحافظی میکردم عمو علیم بم خندید😐

 

_ خُ دا حا فظ

 

تیکه تیکه میگفتم با عمو محمدومادرجونم خداحافظی رفتم تو ماشین حالا باز بابابزرگم ووویییی پاشدم رفتم با بابازرگم خداحافظی کردم از زیر قرآن رد شدیم نشستیم تا ماشین گرم شد و خوابیدم تا مشهد

 

از وقتیم رسیدم تا ساعت دو بعدشم که مشغول پست نوشتن برای شما

 

بعد بشینم ریاضی حل کنم برای فردا 🙂

 

همینا دیگه خداحافظ🖐🏻😁

 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Narges Banoo

اومدیم ویلجمون😂

 

بیکاری از خودم و آسمون همه جا عکس میگرفتم 

یجا بابا وایستاد چیزی بخره من درو باز کردم خوابیده بودم بعد داشت خوابم می‌برد احساس کرد ماشین راه افتاد همون طوری خواب در ماشین شل بستم 😂😂😂

پام روش بود دیگه حال نداشتم پاشم ببندم

بابابزرگم صبح خودشو مجروح کرده کنار ابروش زخم شده خیلی 🤕🥲

اگه شوهرعمم نبود من راحت بودم به همه محرم بودم ولی الان فقط عمم راحته 🥲🔫

اومدم تاریخمان بنویسم برم که از دیشب هنوز مونده فقط یه درسه ☝🙄

میخوام به عموهام بگم چه کار خیری کردن سرسال که انقدر دیدار من نصیبشون میشه 😅😅😅😅

عموعلیمم که قشنگ پاهاش دراز کرده بود به من میگه شارژر آوردی گوشیم بزنم به شارژ صبحم ساعت چهار فاطمه میگه دختران شارژر ببر که بابام شارژر نداره چرااااا نمیارین من خودم گوشیم خاموش ایستگاه شارژر صلواتی زدم😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Narges Banoo

پنجشنبه و جمعه * پارت سوم

پنجشنبه

 

 

کوثر _ پاشو پاشو دگه نرگس پاشو

 

بالشت پرت میکرد به سر بدبخت من

 

_ امشب میری خونه مادرجونت میخوابی

 

کوثر _ خونه تو نیس خونه عمومه

 

 

بزنیش بره تو دیوار مزاحم حالا بیدار کردن خودش کار حضرت فیله منکه لگد میزنم پا میشه😁😁😁

 

 

از آش دیشب همه قیافه ها مریض و پکر بود 😐😐😐

 

 

آخه آش کی شب میخوره آش صبح خوبه ظهر خوبه نه شب که میخوای بخوابی

 

 

من تا ظهر فک میکردم مریض شدم ولی نشدم دیگه خوب شدم 😊

 

با کوثر و خاله و عمورضا رفتیم خضری ما که روزه نبودیم ولی خاله و عمو و بابا و مامانم که روزشون درست بود گرفتن

کوثر از اولش به نیابت بستنی اومد بعدشم نیتش خراب شد چون درش بسته بود

 

بعدش رفتیم امامزاده یه خانمه در اومد انقدر باکلاس راه میرفت فک کردیم از مکان مهمی در میاد یه نگاهی به ما کرد بعد رفت 🙄😂😂

 

بعدش رفتیم تو امامزاده نماز عصرم خوندم اومدیم هیچیکیم نبود جز ما

 

بعدش کوثرخانم ایده میدن بریم رو تاب بشینیم بعد دستامون باز کنیم عکس بگیریم

 

ما رفتیم عمو گف همونجا میاد دنبالمون

 

حالا هوای بارونی تابا خیس 😐😐😐😐

 

 

اینا تقدیم به تو کوثر👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻

 

 

🔫بکشمت باهمین تفنگه 😑

 

عمو رسید میخواستیم بریم دیدیم خالم هی دستاش بالا پایین میکنه ما موندیم بریم یا بیایم چیکار کنیم

 

بعد گفتیم خاله داره میگه برین خونه مادرجون

 

حالا خالم رسید میگه گفتم از اینجا نیاین از رو آسفالت بیاین

 

یاد الله اکبر مامانا وسط نماز میوفتیم که هزارتا معنی میده

 

یعنی یه دست بالا پایین کردن یعنی از رو گل نیاین از آسفالت بیاین

تو خونه از درخت مادرجون تازه شکوفه زده بود عکس گرفتم با در دیواراش کوثر رفت هی میگفت من رفتم در بستم رفت درم قفل کرد

 

به در زدم باز کرد

 

_ اَمَق

 

تنها فحشی که اون لحظه گفتم ینی حرصم خالی شد دیگه رفتیم خونه تا شبش که شام خوردیم با کوثر تو سر کله هم زدیم خندیدیم خار خاصی نکردیم .

 

 

جمعه

 

 

صبحم ساعت ۳ جم کردیم رفتیم خونه مادرجونم سحری کردیم راه افتادیم سمت مشهد

 

مزار شهدا و بهشت رضام رفتن ولی من با شلوار سفیدی که روش دراکولای صورتی داره و دمپایی های زرد و چادرم که صب کشش کنده شد میاده میشدم فضای معنویو منحدم میکردم از تو ماشین فاتحه فوت میکردم

 

کمرم خشک شد هی میگیم خاله لنگام جا نمیشه میره وسط در و صندلی میگه نه تو بخواب

 

حالا خوابیدما ولی ده بار بیدار شدم یه بار محمد درو وا کرد گف ای کیه 😂😃

 

بقیشم خود خالم یه نخم درستش بود تو صورتم زد خوابم بپره 😭😭

 

دیگه کلا خوابم مرید عین معتادا شده بودم انگار مواد بهم نرسیده رسیدم خونمون بهتر شدم

 

دیگه اخبار دیگه ندارم بگم 😁

 

اینم ساعت ۵ صبح که حرکت کردیم مشهد

 

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Narges Banoo

چهارشنبه * پارت دوم

چهارشنبه

 

 

از اتاق اومدم بیرون دیدم مهدی نشسته کنار بخاری کلا بچه های کم حرفیم هستن فقط لبخند میزنن🙂

 

خاله آشپزخونه مرتب میکرد مامانمم لحافارو جمع میکرد نشستم شله زرد خوردم خیلی شیرین بود گذاشتم یخچال رفتم بیرون انقدر که گفتن پاشو برو سلام کن برو سلام کن برو

 

با محمدمهدی رفتم خونه هیچکی نبود بعد مامانم اومد گفت مادرجون تو اون خونس

 

بعد مادرجون رفتم خونه عمو رضا که عمو علیو ببینم هم منو دید باز گرمی میخوری آقا اینا غرور جوونیه چرا کسی نمیفهمه 😐😐😐

 

حالا خودش ریشاشو زده باهاش روبوسی کردم رفتم جلو آینه ریشاشو برداشتم از صورتم

 

میخواستم بگم شمام دفعه بعد ریشاتونو زدین یه چیز بکشین رو صورتون دیگه کسیو پیدا نکردم

 

تا محمد گف برم سیر بیارم از خونه مادرجون اونجا زنعمو محمد دیدم بعد زنعمو علی

 

داشتن با خاله گوشت پاک میکردن

 

سیر دادم آرمان همشم مینداخت هی میگم ننداز اینجا من ورنمیدارم مینداخت زیر مشک گوسفند بدم میومد بردارم

 

_ آرمااان خدا لقدتت نکنه ننداز بندازی خودت برمیداری به من چه

 

هر هر هر میخنده 😂😂😂

 

تا خونه مسابقه دو گذاشتیم بعدش که کوثر و فاطمه و شوهر فاطمه اومدن

 

همین کوثر دیروز میگم وخ بیا میگه مگه کجایه هی میری من نمیام من‌نمیام من نمیام

 

فرداش خیلی خوشحال و خندون اومد 😐😅

 

میگه حال نداشتم اون موقع تا وقتیم خونه ما بود صداش مینداخت تو سرش اذ قال همون اول سوره یوسف همون دوکلمشو میگفت اونم مثه عبدالباسط مثلا

 

یه آهنگیم میذاشت( غمارو ازت دورش کنم چش حسودارو کورش کنم )

 

انقدر گذاشت میخواستم بزنمش یکی دیگم بود یادم نیست

 

 

ها داشتم میگفتم ...😁

 

بعد زنعموها دیگه رفت تا نهار که من همو محمدو دیدم بعدش عمو حسینو

 

صبحم بابابزرگو دم در دیده بودم

 

بعدش زنعمو حسین دیگه سلام کردنم تموم شد یه نصفه روز زمان برد من به همشون سلام کنم تازه به این نتیجه رسیدم من چرا انقدر عمو دارم 😄😂😅

 

بعد ناهار که با سمانه رفتیم یجا پیدا کنم عکس بگیرم دیگه محمدمهدی با سیخ میزد پاشو بریم خسته شدم خودشم جلو جلو رفت

 

اومدم خونه سویشرتم بردارم برم دوباره بارون شد دیگه نشستم محمدمهدیم رو پام خواب بود

 

کوثر یه بازی میکرد رفت خوابید محمدم همون کنار بخاری خوابید منم نشستم به بازی کردن

 

تا شب که باز رفتیم خونه مادرجون و دوباره اومدیم بخوابیم

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Narges Banoo

سه شنبه * پارت اول

سه شنبه

 

 

شب رسیده بودیم من رفتم خونه مامانو خاله بابا خونه مادرجون چون شلوغ بود نرفتم حوصله شلوغی نداشتم خوابمم میومد جوری که تو ماشین همون حالت بدون اینکه سرم بجایی باشه خوابیدم😂😂😂

 

 

حالا خونمون سررررررد با پنج تا پتو کنار بخاری خوابیدم ولی خوابم نمیبرد شارژم نداشتم

 

 

دیگه رعدوبرق شد من تنها تو خونه اصن نمی ترسیدم

 

 

دیدم گوشیم یه زیر ده درصدی شارژ داشت همونم مصرف کردم چت کردم 😂😂😂

 

 

دیگه خاموش شد شارژمم نبود تا فرداش که زدم به شارژ

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Narges Banoo

محرم

پنج ماه دیگه بیشتر به سه ماه تعطیلی نمونده ...💥

اونم مثه همین چارماه تند میره چه بد چه خوش میگذره و خاطره هاش میمونه قشنگیاش میمونه 😍🤞🧡

اون سه ماه که تویه چش بهم زدن میره تنها بخش دوست داشتنیش محرمه که کل اقوام پدری و مادری میریم روستا یه جمعیت تقریبا زیاد که میرن خونه مادرجونم و روز عاشورا غلغله اس😂

ما و خانواده عمورضا و عمو حسین که جداییم ولی همچنان شلوغه 😅

از محرم آشپزخونه همیشه خونه مادرجون یادمه پسرعموها و دخترعموهای کوچیکم که از خونه رو فتح میکنن یا تو کوچه یا تو خونه یا دم در که عین مسجد میمونه با اون همه کفش سیاه و سفید سرمه ای ... 

روز عاشورا که میشیم مسئول پخش غذا و از شدت گرما و مزاحمت مگسا کلافه میشیم زنبورم داره ولی غذا پخش کردنش خیلی خوبه اینجاشم خوبه که هرکی میبینتت میگه ببخشید یه بچگانه 

یا خالم که میگفت غذا برای فاطمه زهرا بیارم غذا بردن برای حسینیه و پر کردن ظرفا و یا لیوان پخش کردنم که ده تا ده تا میدم نصفش هدر میده

مامانم میگفت وقتی براشون لیوان بردن چارتا دوغی بوده دوتا تمیز 🤣🤣🤣🤣

و منی که لیوان پخش میکردم میخندیدم جمع کردن سفره با دخترخاله و عروس عمو جاروبرقی آخر مجلس که تقسیم میکردیم کی کجا رو تمیز کنه ولی جارو خراب بود و ما رفتیم بالا نشستیم عروس عمو عکسای ازدواجش نشونم میداد اونم هم اسم منه ها 😁😁😁

وقتیم برگشتیم چون رفته بودیم جلو کولر تا مدت ها مریض بودیم 😅😅😅

بعدش باز شربت دادن اونم چه شربت دادنی برای هیئت روستایی که قرار بود بیاد 

دوستای جدید پیدا میکنیم گرچه من دارم یکی هیچ جا تنها نیستم سریع ارتباط میگیرم 😂😂😂

حتی اون شب که عروس عمو اولین بار بود باهم حرف میزدیم مادرجونم میگه انقدددر خوشحال شده بوده گفتم خب زودتر میگفت افتخار میدادم😂😂😂

حتی دعوام با پسرخالم که سلاحامون دسته جارو برقیو طی و مگس کش بود میگفت من مختارم من میگفتم تو بند پوتین مختارم نیست یا مداحی کردنش با سیبک گلوش 😂لاغره ها  ولی دارای روحیه به شدت جنگجو 👊🤕

یا شله زردایی که نصیبمون میشه باهم میخوریم یا شبایی که میریم مسجد و تو راه برگشت یه عالمه حرف میزنیم😂😂😂

یا شب نشینی آقایون تو کوچه 🥸 و....

از سر برگشت هرکی یجایی میشینه و زیارت می کنیم باهم خونه دوست عموم میریم گاهی یا مراسم کباب خوری بعدم اگه قسمت شد بستنی و ... سلام مشد 👋😃

اگه دوست دارین براتون بگم ..خیلیییه ها 😂

 

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Narges Banoo

روستاگردی توسط بنده 🤍🌱

اینجا دیگه فک کنم فهمید قراره عکسو کجا بزارم نگا چه ژستی گرفت 😂😂

نگا استیل گنگو 😯😯

نگا ترکیبو رنگو🤓🤓

جذبش باعث شد عین بچه آدم بیام بیرون و دیگه عکس نگیرم 😁😁

اینجا کلا تو افق محو شد حس کردم خورشید برای آقا گاو غیرتی شد که تو افقش برد یا شایدم نمیخواست چشمای شهلایی آقا گاوه تو عکس بیفته 😂😂😂( هرچی بود توافقی بین خودشون بود🤣 )

خورشید _ براچی از گاوم عکس میگیری😠😠😠

اولی ) اصلا نگام نکرد به جلو نگا میکرد 😆😆😆(خانومش گفته به دخترا نگا نکنی 😄😄 حتی آشنا )

 

 

 

 

: )اینجا یه جوی آبه که خوردنیه برای آب دادن مزارعم هست

: ) آبش از جلوی در خونمون رد میشه خیلی سرده بعضی وقتا که سطح آب پایینه میرم توش راه میرم 🌊🌊🌊🌊

 

اون دیواره اونجارو میبینین ؟ اونجا دیوار خونمونه تو عکس افتاده 😁😁😁

این سبزیا اسمش اِس پِس هست اینجا اینو میگن معمولا غذای آقا گاوست 🐄🐄🐄

 

گوجه ترش هست خیلی خوشمزش 😋😋 تازه از این گوجه کوچیکام هست ترش و کوچیک من انقدر دوست دااارم میرم برمیدارم میشورم میخورم اصن نمیذارم گوجه هامو املت کنن 😅😅😅

 

اینجام باغچه اِس پِس هست با درختای نمیدونم توته ؟🤔🤔🤔

 

اینجا آسمون روستاس که کلاغا با حضورشون عکسو قشنگتر کردن 😊😊😊

 

 

خیلی کم بودن فک کنم شغال بیشتریاشون خورده باشه شغالم داره روستا😷🙄😱

 

این دو عاشقم که تا خواستم عکس بگیرم رفتن کنار هم😅😅

 

این خیلی مهربونه دور خونمون شبا میچرخه چندسالللله چشماش قرمزه ولی مهربونه😁

 

از این یکی میترسم یه دو یا یک نمبدونم چقدر شده ولی خیلی نیست اومده یذره ازش میترسم 😟😟😟

 

میریم امامزاده ...💚💚💚

 

 

 

دیگه برگشتیم مشهد😎😎😎😎

 

 

 

 

سلاااااام خراسان من اومدمممممم🤩🤩🤩🤩🤩🤩

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Narges Banoo

گلای باغمون

 

سلااام 💜💜💜

عکس گلای باغمون اومدم روستامون بلاخره🥰🥰🥰🥰

۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Narges Banoo