بیکاری از خودم و آسمون همه جا عکس میگرفتم 

یجا بابا وایستاد چیزی بخره من درو باز کردم خوابیده بودم بعد داشت خوابم می‌برد احساس کرد ماشین راه افتاد همون طوری خواب در ماشین شل بستم 😂😂😂

پام روش بود دیگه حال نداشتم پاشم ببندم

بابابزرگم صبح خودشو مجروح کرده کنار ابروش زخم شده خیلی 🤕🥲

اگه شوهرعمم نبود من راحت بودم به همه محرم بودم ولی الان فقط عمم راحته 🥲🔫

اومدم تاریخمان بنویسم برم که از دیشب هنوز مونده فقط یه درسه ☝🙄

میخوام به عموهام بگم چه کار خیری کردن سرسال که انقدر دیدار من نصیبشون میشه 😅😅😅😅

عموعلیمم که قشنگ پاهاش دراز کرده بود به من میگه شارژر آوردی گوشیم بزنم به شارژ صبحم ساعت چهار فاطمه میگه دختران شارژر ببر که بابام شارژر نداره چرااااا نمیارین من خودم گوشیم خاموش ایستگاه شارژر صلواتی زدم😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐