امروز امتحان دینی داشتیم تا وقتی برگه آوردم همش فک میکردم هیچی بلد نیستم 😂😂😂

برگه هارو آوردن خوب بود فقط بعضی سوالا با توجه به دانسته های خودم نوشتم 😅

یه بزن بزنیم قبل امتحان با ساران داشتیم که خیلی اروم پامو آوردم بالا با کفشم به شلوار اونم زد 😐😐😐

من میزنم اون چرا میزنه ؟🤐

بعد دیگه خیییلی گرم بود تو اتوبوس قشنگ داشتیم لواشک می‌شدیم شلوغه بود اوففف🥵🥵

دیگه رسیدیم رفتیم انور خیابون مسیر منو الناز جدا صد به مسجد که رسیدم سه تا پسر شاید ۸ یا ۹ ساله شایدم ۱۰ باهم دعوا میکردم کله یکی گیر کرد به پای اون پسره اونم عقب عقب رفت کلش محکم خورد به در ماشین

صدا ماشین بلند شد من کپ کردم میخواستم یچی بهش بگم آخه داشت همینجوری میزد انقدر قاطی بود گفتم الان منم میزنه بعد یه اسکل کشیده گفت و یچیز دیگه گفت و دوتاشون رفتن این طفلک که کلش خورده بود به ماشین همونجوری نشسته بود گریه میکرد

رفتم کنارش میگم خوبی آقا پسر بزور گفت خوبم واقعا فک کردم الان خدا نکنه فوت میکنه با ضربه ای که به سرش خورد

بچه هاتونو انقدر وحشی بار نیارین که هنوز سنش دو رقمی نشده اینجوری دعوا میگیره

امروزم اصن نه آب داشتم نه پول هیچی ولی دلم قشنگ کباب شد حالا میفهمم چرا داداش ندارم وگرنه یا دق میکردم از استرس که الان رفت بیرون زنده برمیگرده یا اگه همچین چیزیو میدیدم قشنگ پسره رو قاچ قاچ میکردم

میخواستم بگم چیکار داداشم داری بعد گفتم اگه بگی تو کدوم خواهرشی جوابی نداشتم 😂😂😂

دیگه تا وقتی پاشد رفت اونجا بودم بعدش اومدم خونه

خاله محبوبم اومده😍😍😍