ساعت ۱۲:۱۰ ظهر به افق مشهد 

 

داشتم خواب میدیدم که پاشدم برای خواب مجدد اقدام کردم تلفن زنگ خورد 

بار اول....جواب ندادم

بار دوم.... خوابالود پاشدم جواب دادم 

_بله؟ 

مامان _  نگا ما تو طلا فروشیم داربم میایم مهمون داریم خونه رو مرتب کن برنج خیس کن 

_ باشه 

قطع کردم حالا خونه بازار شام بود چایی خوردم رفتم بیرون خونه که دیدم در باز شد 

واااا🙄🙄🙄🙄

من هیچ غلطی نکردم چرا اومدین آخهههه!!!!

رفتم تو خونه لحاف بالشتارو برداشتم مامانم اومد کمک کرد غرغرم کرد 

خاله اومد بالا ...

حالا چقدر که ناراحت بودم برای اینکه منو نبردن ولی خب عشقای من که رسیدن نشد غرغر کنم 

جارو برقی رو آوردم کل خونه جز آشپزخونه جارو کردم خسته بودم از خواب از بی حوصلگی رفتم حموم ساعت سه اومدم😂😂😂😂

ناهار و نماز ...

پیش به سوی خونه آرزو 👈🏻🏡

حالا ما رسیدیم سجاد میگه نیاین پله شور داره پله میشوره دیرتر بیاین 🙄😷

لال نشی نمیتونستی از اول بگی خب 😬😬😬😬😬😬

یه نیم ساعتی گشتیم تو خیابونا😴😴

رفتیم حالا سر نماز آرزو اومد برقو خاموش کرده یخ برق بنفش زده میگه ملکوتی بشی 😝

حالا سر نماز من خندم گرفته😂😂😂

این هی حرف میزد😅😅😅😅

نشستیم به صحبت من از خودم عکس میگرفتیم بعدشم میخواستیم بریم جا محمد نشد 

فردا قراره بریم😁😁😁😁😁

برام دعا کنین که فردا خیلی سختمه خیلییی کار دارم🤲

راستی روزه میخوام بگیرم خیلی ثواب داره😁😍

با توکل به خدا ❤

پیش به سوی آینده...💕👌

❣ الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَجْ ❣

 

پ.ن: 

میگن‌چرامیخواهی‌شهید‌شی؟!

میگم‌دیدید‌وقتی‌یھ‌معلمو‌دوست‌داری‌

خودتومیڪشـی‌توڪلاسش‌نمره²⁰بگیری

ولبخند‌رضایتش‌دلتوآب‌ڪــنھ ؟!

منم‌دلم‌برا‌لبخند‌خدام‌تـنگ‌شده

مـیخام‌شاگرد‌اول‌ڪلاسش‌شم..! :)🍃

پ.ن:

عیدتوووووون مباااااااااارک😍🍰🧁🍨🍬