اول که با کلی هول و ولا رفتم خیابون امام رضا بعدش در به در دنبال ساختمون یاسین 

رفتیم داخل چندتا دختر اندازه منم اونجا بودن یه فرم دادن پر‌کنیم بعد گفتن من صفحه اول سوره دخان رو حفظ کنم 😐آخه الان؟؟؟ 

هیچی دیگه تا ۱ رفتیم اونجا تا ۴ و خورده که برگشتیم من ۱۲ آیه از بر کردم 🙂

بعد یه دختر مو بور چشم آبی فک کنم اونجا بود اوفففففف خیلی خوشگل بود 😍😍😍

فک کنم تازه راه رفتن یاد گرفته بود سفید گوگولی مگولی بود 😍😍😍😍

ولی خواهرشم مث خودش بوده اون دهم ریاضی بود باهم رفتیم تست بدیم اصن پا نمی‌داد باهاش دوس شم😐🙄

انقدر من تو محوطه چرخیدم سر همین حفظ دوازده آیه که هر دفعه یه جایی میشستم بعدش گفت فامیلمون دستمو بلند کردم مامانم دستشو بلند کرد زنه موند نرگس کیه ؟😂😂😂

هیچی دیگه مامانمو انتخاب کرد و رفت پیشش😅

بعد اینا خوب بود من حفظ میکردم همین بچه خوشگله گوگولی مگولی یه جیغایی میزد من رفتم بیرون ساکت شد نشست پفک خورد 🤣🤣🤣

بعد نشستیم که بریم تو بجای کوچیکی بود از این کیسه های سنگری به دیواراش زده بودن یه چراغ سبزم داشت انگار تو ضریح  نشستی 🙄😂😂

بعد نوشته بود همسنگر گرامی قبل از خارج شدن کولر را خاموش کنید 

حالا اینا به کنار بریم برای مصاحبه ...

میخواستم بشینم گفت اینجا نه اونجا بشین ( خب چه فرقی داشت ؟😐)

من همونجام داشتم مرور میکردم اون یه چیزایی پی نوشت 

بعد دوباره پرسید کلاس چندمم😐😐😐

بعدش دیگه گفت 

هدفت از قرآن حفظ کردن چیه ؟ 

_ راستش مامانم خیلی دوست داره خودمم دوست دارم 

چرا دوست داری ؟ 

_ چونکه شهیدم بشم بگن شهید حافظ قرآن بوده 😅

در این حد؟😂

_ در همین حد 😅

دیگه از رهبری پرسید 

مثلا اینکه نظرت راجبه رهبری چیه ؟ 

بعد من گفتم آقای خوبی هستن 

( ببین ینی داشت خندم میگرفت آخه مگه حوزه میخواین ثبت نام کنین چرا سیاسی میکنین همه چیو 😐😂)

بعد حالا میگفت چرا خوبه ؟ 

میخواستم خودمو بزنم ینی 🤣🤣بعد عکس رهبر با لبخند بالا سرشون بود میخواستم بگم رهبر بگو چرا خوبی ؟بعد یادم افتاد این عکسه و نمیشه حرف زد 

بعد گفتن مهربونن و ...بعد گفت مرجعت کیه ؟ 

پاسخ بازم رهبر بود 

بعد رسیدیم به خانواده 

گفت دوری از خانواده میتونی تحمل کنی ؟ 

_ بلهه😂

گفت اونا میتونن؟ 

_ مامانم فک نکنم

اصن اونجا یه لحظه شوکه شدم من باید ۱۴ ماه دور بمونم اون موقع حس سربازای پادگان رو فهمیدم 

خیلی سختتتتته خیلی 

بعد یه سوالیم کرد در مورد روابط با پسرا 

باتوجه به مزاحمتای گفتینو 😒

_ من وبلاگ دارم بعد گفتثنو داره اینا  میان میگن تلگرام داری چت کنیم میگم نه فحش میدن بلاک میکنم 

( آخه من اگه اهل اینجور کارا بودم که سمت قرآن نمیومدم 🤐)

بعد ها گفت چطور آشنا شدی؟ 

_ من راستش خالم زنگ زد برای دخترخالم میخواست ثبت نام کنه بعد سایتشو داد دیدم کیش و قشم میبرن میخواستم بیام 😂😂بعد دیدم ۵ میلیونه و اینکه باید درس نخونم سخت شد و تا همین دیشب میگفتم نمیام نمیام یهو اومدم

دیگه خانومه هم خندش گرفته بود😂😂😂

بعد گفت قوانین بگو منم که مامانم خونده بود من نخونده بودم الکی گفتم طرز پوشش بعد اون هی میگفت بازم بگو گفتم دیگه یادم نیست

نظر دوستات راجبت چیه ؟ 

گفتم فک‌میکنن آدم مذهبی ام

گفت چندتا از دوستات چادرین؟

گفتم یه پنج شش تایی

بعد گفت بخونم منم خوندم به آیه آخر میخواستم بگم دیگه بلد نیستم دیدم خودش گفت بسه دیگه نمیخاد روخوانی خوبه برو تجوید بعد منشاوی کار کن و ..



دیگه برگشتیم خونه 

خسته شدم خداحافظ👋