فکرم درگیر کتابه این جمله های زبانم که مینویسم هی کلماتو جا میندازم اعصابم خورد میشه تو همین اوضاع خورشت تو ماست مخ من مامانم داره دف زنی میکنه با سینی ها قبلش که داشت کشتی با قابلمه ها میگرفت

 

من دیوونه نشم خیلیه وااااااااای همچنان ادامه داره این تازه از اتاقه منه این صدا

 

هرچی میگم مااااااااااماان انگار نه انگار

 

خستم نمیشه هنوز داره میزنه خدایا ...

 

ریتم عوض شد 😐

 

خب مثه اینکه تموم شد

 

رفتیم برای اجرای عروسی🙄