حسش نبودم برم مدرسه ولی پاشدم رفتم زنگ اول نشستم شعر حفظ کردم😑🥴

 

اقتصاد و جامعه اصن امتحان گرفته نشد ولی ما آماده شدیم برای جامعه همه اونایی که میخواستن امتحان بدن اومدن اینور بعد یهو گفت

 

امتحان‌نمی گیرم ولی اینایی که اومدن اینور و خوندن هفته دیگه امتحان نمیدن😎😎😎

 

اگه یجا با عقل سلیم کار کردم باور کنین همینجا بوده😂😂😂

 

به زنگ آخر هرچی نزدیک می‌شدیم حالم خراب تر میشد جلوی ماعم دوتا اومدن ونگ ونگ ونگ حرف زدن عین صدای حشرات مزاحم 😑😑😑

 

انقدر تابلو اعصابم خراب بود که دبیر به اون دوتا گفت من به شما نمره مستمر نمیدم گفت چرا ما گوش میدیم شما اینو گفتین اینو گفتین ما داریم در مورد درس حرف میزنیم🙄🙄🙄

 

بعد این دوتا همیشه میگن پنجره هارو باز کنین خب ما سردمونه اونا با کاپشنن بعد هی گرمه گرمه میکنن الناز فاطمه رفتن به ستایش گفتم بیا جلو داشتیم یخ میزدیم پنجره تا ته باز کردن دیدم نمیشه ستایش داشت یخ میزد منم یه امروز کاپشن نبرده بودم رفتیم عقب نشستیم تا زنگ آخر ستایش بهم گفت سرخ شدی 😪😫😩

 

هم بی خوابی دیشب هم خط خطی شدن اعصابم تازه با اونام قهر کردم چرا پاشدیم فداکار تر نبود حالا نه من چیزی از درس فهمیدم نه اونا🤐😬

 

از کلاس دراومدم مامانم تو دفتر بود کارنامه دستش یهو دیدمشا😂😂

 

بعد گفتم بریم خب گف بزار برا انضباطی

 

میدونین دلیلش چیه انضباط 19.5 من ؟

 

دلیل ناخن باند در ۱۱مهر بوده 😑😐😑😐😑😐😑😐

 

مامانمم گفت واقعا را نداره گف نه و فلان مامانم راست گفت پس پرونده آماده کنین

 

هی ننه هی ننه نکن اینا زیرچشم حالیشون نیس😂😂😂😂😂

 

حالا میخواد بره اداره بگه که از وضعیت مدرسه و نمره دادنشون راضی نیست

 

از اونور با بابای الناز اومدیم دیگه مامانم و باباش مذاکره میکردن سر مدرسه 👈💥👉

 

رسیدیم خونه کلا بیهوش شدم زبان میان ترم داشتم نرفتم ریاضیم زنگ زده چرا نیومده انقدر مامانم گفته مریضه مریضه اینبار گف نمیدونم چشه هرماه آیت سه چهاربار کلا مریضه حالا یطوری گفت خودم فک کردم بیماری خاصی دارم😂😂😂

 

فعلا اخبار دست اول امروز این‌است

 

و خبرای جدید

 

نوشتن سوالات اقتصاد و جامعه از کتابای فاطمه کتاباشو گرفتم میگه آخجون سبک شدم میگم خب من سنگین شدم 😂😂😂😂

 

فردا جز تفکر ریاضی و تاریخ تدریس ورزشی که خدا به بچش عمر با عزت بده رفتتتتتت که بیاد 😆😆😆😆

 

(ما جزو خوش‌شانس هاییم چون در هفته یک زنگ کامل با یه تک زنگ بیکاریم خدایااااا شکرت اون زنگم کار مثبتمون یا خوابیدن یا حرف زدن در مورد ازدواج و عروسی های فامیل و آبجی داداشا کلا خانوادگی 😁😁😁😁)

 

و کنفرانس تفکر فردا کنسل گفت بخونین بعد اینکه کلاسم ندارم باید بشینم برا میان ترم زبان بخونم

 

اینا مال دیروزه 

امروز مامانم منو بیدار نکرد فقط گف از اینا بخور با اینکه میدونست امتحان دارم اصرار نکرد برم خداروشکر حرفام ثابت شد الان حالم بهتره از اون موقعس