😍my dear life😍

۲۳ مطلب با موضوع «خانوادگی ❤🙃🌹» ثبت شده است

بچه خواهر=محبت دزد مادر

داشتم فنون میخوندم چققققققققدر درس مزخرفیه 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

اینایی که میگن انسانی همش حفظیه کاری نداره حرفتون پس بگیرین تا فنون و منطقو به صورت مکعبی تو حلقتون نکردم روزتون باطل شه 😠😤🪨

مامانم زنگ‌زد محمد

مامان _ توام مث پسرمی همون حسی که به فرزند خودم دارم به توام دارم

_ نهههه حست بابد فرق کنه 😂😂

محمد _ چی میگه😂😂

مامان _ نمیدونم😂😂

_ میگم حست باید فرق کنه 😂

با صدای آیفون رفتم جواب بدم

مامان _ اگه خانوم جعفریه بگو مامانم خونه خالمه نیستش

_ نههه دهن روزه دروغ بگم ارزشش کم میشه😂😂😂

محمد _ 🤣🤣🤣

با آرایشگاه کار داشتن چون‌ پایین خونه ماست فک میکنن از ماست ولی نیست😅

حالا مامانم یجوری از قد رعنا و رشید بچه خواهرش تعریف میکنه که من شک دارم از بست طبرسی حرم منو پیدا کرده باشن

حالا مامانم وقتی اعصابش خورد میشه من میشم فاقد ریخت و قیافه و همچی کلا یک نامرئی

امان از بچه های خواهر که محبت میدزدن کوفتشون شه 😐😐😐

مامانم گوشیم جم کرده بنده خدا فک میکنه چیز خاصی توشه منکه تا تونستم حسابامو انتقال دادم رو گوشیش 😂😂😂

حالا فردا کلاسه ببینم میتونم ازش بگیرم یا نه 😁

رفتین امروز برای روز قدس من ۱۲ پاشدم میگم بریم قدس مامانم یک نگاه خدا شفات بده کرد بهم 😐😑🙄

همه شمارا در پناه خدا میسپارم خداحاااااافظ🖐🏻

اون روزم رفتم تبادکان عکساشو گذاشتم تو اون وب 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Narges Banoo

سیزده دقیقه

هشدار گوشیمو رو دو تنظیم کردم بعد دیگه ساعت یک خوابیدم

 

وقتی هشدارش روشن شد سه تا خورد دیگه قطع کردم بیهوش شدم😂😴

 

یهو دیدیم مامانم گفت پاشو که خواب موندیم

 

سر سیزده دقیقه خوردیم شستیم 😂

 

مامان _ مگه گوشین زنگ نخورد؟

 

_ چرا خورد سع تا خورد خاموشش کردم فک کردم بیدار میشی

 

مامان _ آخه دخترجان وقتی دیدی بیدار نشدم بیدار میکردی

 

من خودم داشتم اون دنیا سیر میکردم از چه کسی توقع داره 😅

 

اصن من با ساعت مشکل دارم حتی کلاسام اکثر اوقات یه وقتی میرم که معلم اونجاست چرا ساعت حالیم نمیشه عجیبه از همون دوم از ساعت خوشم نمیومد

 

الان یه حسی دارم همچی تو معدم شناوره من صبحو شب کنم صلواتی محمدی پسند ختم کن 💚

 

🖐🏻🌙

 

آها راستی بهارخانوم کجا رفتین😥

 

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Narges Banoo

مهمونی قسمت سه

دیگه رسید به آخر مهمونی که مامان با اینکه سرجاشون اصلا ننشستن به هرکدوم عیدی داد 😂😂

اول عمو علی رفت بعدش با فاطمه زهرا و محمد مهدی و سبحان نقاشی کشیدیم موشک درست کردیم قایق درست کردم برد خونشون بزاره رو آب 😁😁😁

عمو محمد که رفت عمه فاطمه رفت فقط سمانه و محمد و مریم و فاطمه و شوهرش خاله زهرا و من و فاطمه زهرا بودیم 

 

از مثلا دل سوزوندای محمد تا جست و جوی های سمانه این که کیه اون نفر و محمد نگذاشت خاله بگه 😂😂😂

مثلا میخواست دل سمانه بسوزونه میگفت من مامانم اینجا تو مامانت اینجا نیست 

زبونشم می‌آورد مرد مثلا نزدیک سی ساله ها😂😂😂

پاشدم رفتم برق حیاطو خاموش کردم فرار کردم اومدم نشستم که کفترهای عاشق بیان تو و دقایقی بعد اومدن😂😂😂

گفتیم خندیدیم خوردیم بعدش شب بخیییر 😁

غذاهاشونم بردن خاله شب موند و فرداش رفتیم بهشت رضا 

دستمو محکم میزدم رو قبر سلام میکردم 😂😂

مریمم ساعتای نزدیک دو شوهرش اومد دنبالش و رفت 

بعد اینکه رفتیم خواجه اباصلت با خاله زهرا 

خاله در خونش پیاده شد شب باز رفتین اونجا برای اینکه سوما زیاد بود بزووور قورت دادیم😂😂😂

من اومدم خونه عمو رضا و بابا و خاله صدیقه و محمد مهدی و مامان رفتن خونه دایی حسین 😊

 

دیگه اینا از پنجشنبه بود و جمعه 

حال نداشتم پست کنمش 😅

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Narges Banoo

مهمونی قسمت دو

حالا نوبت به تجمع نوادگان قبیله رسید 

من . کوثر . سبحان . عرفان . آرمان . محمد مهدی 

 

کوثر که درگیر گوشیش بود محمد مهدی و من کنار هم بودیم من فیلم میگرفتم میخندیدم😂😂😂😂😂😂

 

_ بچه ها میخوام فیلم بگیرم 

عرفان و آرمان روبروم بودن آرمان گوشیو گرفت طرف خودش 

آرمان _ سلام من محمد اصغری هستم 😂😂😂

از کجا اینو آورد خدا میدونه بعد عرفان کلش عین سردار آزمونه خودشم شبیه سردار شده بهش میگم میگه من رونالدوام

عرفان با همون خنده دستاش آورد بالا 

عرفان _ الو الو خدا 

یهو سبحان پرید از بالا روش 😂😂😂

عرفان پاشد محمد مهدی هرکی نزدیکش بود با بادکنک میزد 

بعد دوباره عرفان اومد تو حلق دوربین 

_ ترشیجات رو بره 

فقط ترشیجاتشو فهمیدم😂😂😂

بعد عین روح سرگردان دستاش آورد یه هایی کشید بالا شونه های آرمان گرفت بعد ول کرد 😅😅

سبحان تا اون لحظه نشسته بود پاشد زد پشت عرفان کلا از کادر خارج شد عرفان دوباره هوی کشید با لگد اومد تو شکم سبحان ولی پاش رد شد نخورد حالا هر هر میخندیم😂😂😂😂😂

سبحان اومد طرف محمدمهدی اینم بادکنکو زد بهش اومد بچرخه لگد بزنه محمد مهدی در رفت 

بعد هر دوتاشون حمله کردن بادکنکو بردارن😁

 

عرفان کلا هجوم کننده بود شیرجه زد آرمان بگیره آرمان جاخالی داد عرفان جلو پای من افتاد🤣🤣🤣

 

اومد پاشه سبحان پرت شد روش 😂😂

دیگه همشون بلند شدن عرفان رفت سبحانو گرفت باهم پرت شدن باز جلو پای من یعنی من زنده موندم اون شب کار خدا بود😅😅😅

 

سبحان _ بیا کمک 

آرمان آماده نجات سبحان شد 

عرفان _ الحمدالله

همو ول کردن و آرمان زحمت نکشید😂😂

بعد سبحان رفت پای عرفانو گرفت 

دوباره بلند شدن یه چرخی زدن 

آرمان سبحانو هول میداد سبحان آرمان

محمد مهدی دست میزد😂😂😂

بعد عرفان یه حرکت زد چسبید به دیوار😂😂😂

انقدر خندیده بودن شل و ول بودن 🤣🤣🤣

دیگه صداها خیلی رفت بالا حسین آقا شوهرعمم اومد 

آرمان حالت مجهول الحال میگفت خدا بزرگ است بعدش چرت و پرت گفت دستشم کنار لاله گوشش میذاشت اومد رد شه پاش گیر کرد به کله عرفان نزدیک بود بیفته😅😅😅

بعدش حسین آقا خیلی تلاش کرد سبحان که در رفت خودش آرمان و عرفان و حسین آقا برد محمدمهدی کنار من واستاده بود 

و این بود بخشی از مهمونی 😁😁😁

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Narges Banoo

مهمونی قسمت یک

از صبح پاشدیم دهن روزه کل خونه رو سابیدیم😂😂😂

 

یکم بعد نزدیک ظهر خاله زهرا اومد کمک مامان سبزیارو پاک کردن 

منم تنها تو آشپزخونه تمیز میکردم تا مامانم اومد 😫

مامان _ اون قابلمه رو بردار این گوشی بزنم بشکونم 

 

همون موقع تلفن زنگ خورد 

 

مامان _ بله... باشه

 

بلافاصله آیفون 😂😂😂

گوشی منو پرت کرد وسط خونه خیلی شیک رفتم برداشتم آهنگو قطع کردم مامانم رفت بیرون 

 

_ این همه کار بچه من نشسته آهنگ گوش میده 

_ نشستم روضه گوش بدم زار بزنم که 

خاله _ هیس ولش کن کتری تون بده 

مامان _ انا اون میدونه کجاست 

_ بیا خاله 

دادم خاله آب کرد گذاشت رو گاز 

مامان _ زنگ بزن بابات بگو بیاد ماشینو ببره بیرون 

زنگ زدم 

_ الو بابا سلام مامان میگه....

خاله _ بیاد این ماشینو ببره بیرون 

_ بیا ماشینو ببر بیرون 

هنگ کرده بودم نمیدونستم چی بگم😂😂

قطع کردم  

خاله _ بگو هل بیاره 

دوباره زنگ زدم 

_ الو بابا هلم بیار 

باز قطع کردم تا بابا اومد رفتن خرید کنن با مامان 

منم با خاله بودم نماز خوندم نت نداشتم وای فای هم جمع کرده بودن هرکار کردم بزور تونستم بیام بلاگفا تا شب خیلی اومدم ضعیییف بود 

حالا خالم انقدر نرگس نرگس کرد 

آماده شدم تا اومدن مهمونا سه چهار بار روسری عوض کردم 😅😅😅

با کوثرو فاطمه سفره پهن کردیم چیدیم

برنج خوری گذاشتیم که مامان گفت اینارو باید ببرن پایین انقدر ایراد گرفت از سفره چیدن ما آخراش دیگه خسته شد هیچ نگفت 😂😂😂😂

سه تا سفره انداخته بودیم 

دوتا تو پذیرایی یکی تو اتاق 

بماند که عمه معصوم عمه زهرا عمو اسماعیل و پسرعمه و پسرعموها نیومدن😒

و خیلی غذا موند چون زیاد نتونستن بخورن تو ظرفای یه بار مصرف ریختن ببرن 🙂

سفره رو جم کردیم کل غذایی که خوردم هضم شد فک کنم پنج شش بار من این سه طبقه رو طی کردم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Narges Banoo

صلوات برای شفا

ماه رمضون چی داره که تا سحر من بیدارم

 

خدایا چه فرمولی رو ما پیاده میکنی که تو مهمونیتون خواب نداریم

 

بخور بخورم که تعطیله غیبتم که استغفرالله تلویزیونم که چیزی نداره

 

اینا به کنار من چرا همش از کل بهشت فکرم میره جای مشروبات حلال عجیبه یا نهر شیر

 

خدا من شیر انس چندان خوبی ندارم دوغ ندارین ؟

 

اینایی که میان تجربه مرگ میگن باید بپرسم اونجا بستنی فروشی یا نه

 

یعنی اونجا ماه رمضون زولبیا و بامیه نمیدن ها دگه کنارمون نهر عسله زولبیا چرا بخوریم 😐

 

یکی منو بزنه مخم جا به جا شده

 

لپ محمدمهدیو کشیدم کوبوند تو سرم 🤕

 

همش تقصیر توعه کوثر باید تورو اعدام کنم

 

نمیدونم چرا ولی هرچی هس تقصیر توعه

 

من بچه خوبی بودم تو منو از جاده اصلی انداختی جاده خاکی حالا بیا مخ منو جم کن

 

بیا پاسخگو باش مخ من کو ؟

 

یک عدد دانشمند نرگس نامی توسط کوثر ملون

 

هنگام یافت او با ۰۵۱۴۸۸۸۸ تماس بگیرین 😁😁😁

 

با تشکر روابط عمومی صدا و سیمای خراسان رضوی 🙏🏻🙃

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Narges Banoo

سحر و افطار

قسمت بالا سحره قسمت پایین افطار

 

کمتر از یک ساعت به اذون پا میشیم بعد خیلی ریلکس غذا میخوریم دقیقا وسطش دعا شروع میشه تا 10 دقیقه به اذون همینجوریه 😂😂😂

 

حالا بابام میره وضو بگیره : 

 

بابا زود باش

 

بابا دو دیقه دیگه اذونه 

 

بابا چیکاار میکنی ؟

 

احساس میکنم سرویس بهداشتی حمومههه شرشرشرشر چه خبره آب سرمایه ملی 

 

اگر یه وقت خدای نکرده آب مملکت خشک شد یکی از مظنونی

 

( بابای منه 😂😂😂)

 

 

حالا الکی فقط شوک میدم من همون لحظه نشستم تو آشپزخونه لیوان آب دستم بزور دارم میخورم 

 

تا اذون یه دریای خزر شعبه دو میزنم ✌🏻😅

 

وای یه موقعی انقدر آب میخوردم تا بیست بعد اذون صدای آب میشنیدم شالاب شالاب 💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦

 

امسال از اقیانوس به دریا تبدیل شده 😁😁😁

 

 

حالا مامانم نمیتونم چون تا اذون دور آشپزخونه هی میچرخه میگم اذون دادن اصن نمیگن چی میگی تو ؟😂😂😂

 

بعد یه انرژیم داره تو طول روز تازه میگفت ماه رمضون خوبه نه از نظری که ناهار درست نمیکنن از نظر اینکه بابام دیگه بعد افطار تا فرداش خونس میگه میتونیم بریم جایی اما بعدا دیگه تا ده شب بابام نیس نمیشه 

 

منو باش فک کردم دلتنگیه 🙄🙄

 

حالا شایدم هس همچیو نباید به بچه گف 🤐

 

 

هااااااا راستی مامانم سر شب میگفت بریم از پرورشگاه چهار پنج تا بچه بیاریم 

 

حالا من داشتم ظرف میشستم 😐😐😐

 

اگه داوطلب شن ظرفارو بشورن خونرو مرتب کنن درس خونم باشن خبرکشی منم‌نکنن اذیتمم نکن من حرفی ندارم 

 

میگم خب باید یه چیزی به نامشون کنی 

 

مامانم _ این خونه اون خونه به خونه دیگم تو روستا اینا سه تا ماشین و خونه از یکیشون چهارتا 

 

_ من چی ؟ من درسته ارشدم ولی قرار نیست فداکاری کنم😂😂😂

 

مامانم _ حقوقم برا تو 

 

_ حقوقت چقده؟ 

 

مامانم _ شش میلیون 

 

_ شش میلیون خرج یه روزمه 😐😐😐

 

یعنی این انصافه اونا دو میلیارد سه میلیارد 

 

من بچه ارشد من اولی شش میلیون این دیگه ظلللللمههههه تا اون موقع شش میلیون دو صفحه تخم مرغه با نوشابه و کالباس🤕 

 

 

تک فرزندی خوبه اصن نخواستم برادر خواهر اینجوری قوم مغولن😂😂😂😂

 

غارت گرا دور شین دورشین اه اه 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Narges Banoo

پنجشنبه و جمعه * پارت سوم

پنجشنبه

 

 

کوثر _ پاشو پاشو دگه نرگس پاشو

 

بالشت پرت میکرد به سر بدبخت من

 

_ امشب میری خونه مادرجونت میخوابی

 

کوثر _ خونه تو نیس خونه عمومه

 

 

بزنیش بره تو دیوار مزاحم حالا بیدار کردن خودش کار حضرت فیله منکه لگد میزنم پا میشه😁😁😁

 

 

از آش دیشب همه قیافه ها مریض و پکر بود 😐😐😐

 

 

آخه آش کی شب میخوره آش صبح خوبه ظهر خوبه نه شب که میخوای بخوابی

 

 

من تا ظهر فک میکردم مریض شدم ولی نشدم دیگه خوب شدم 😊

 

با کوثر و خاله و عمورضا رفتیم خضری ما که روزه نبودیم ولی خاله و عمو و بابا و مامانم که روزشون درست بود گرفتن

کوثر از اولش به نیابت بستنی اومد بعدشم نیتش خراب شد چون درش بسته بود

 

بعدش رفتیم امامزاده یه خانمه در اومد انقدر باکلاس راه میرفت فک کردیم از مکان مهمی در میاد یه نگاهی به ما کرد بعد رفت 🙄😂😂

 

بعدش رفتیم تو امامزاده نماز عصرم خوندم اومدیم هیچیکیم نبود جز ما

 

بعدش کوثرخانم ایده میدن بریم رو تاب بشینیم بعد دستامون باز کنیم عکس بگیریم

 

ما رفتیم عمو گف همونجا میاد دنبالمون

 

حالا هوای بارونی تابا خیس 😐😐😐😐

 

 

اینا تقدیم به تو کوثر👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻

 

 

🔫بکشمت باهمین تفنگه 😑

 

عمو رسید میخواستیم بریم دیدیم خالم هی دستاش بالا پایین میکنه ما موندیم بریم یا بیایم چیکار کنیم

 

بعد گفتیم خاله داره میگه برین خونه مادرجون

 

حالا خالم رسید میگه گفتم از اینجا نیاین از رو آسفالت بیاین

 

یاد الله اکبر مامانا وسط نماز میوفتیم که هزارتا معنی میده

 

یعنی یه دست بالا پایین کردن یعنی از رو گل نیاین از آسفالت بیاین

تو خونه از درخت مادرجون تازه شکوفه زده بود عکس گرفتم با در دیواراش کوثر رفت هی میگفت من رفتم در بستم رفت درم قفل کرد

 

به در زدم باز کرد

 

_ اَمَق

 

تنها فحشی که اون لحظه گفتم ینی حرصم خالی شد دیگه رفتیم خونه تا شبش که شام خوردیم با کوثر تو سر کله هم زدیم خندیدیم خار خاصی نکردیم .

 

 

جمعه

 

 

صبحم ساعت ۳ جم کردیم رفتیم خونه مادرجونم سحری کردیم راه افتادیم سمت مشهد

 

مزار شهدا و بهشت رضام رفتن ولی من با شلوار سفیدی که روش دراکولای صورتی داره و دمپایی های زرد و چادرم که صب کشش کنده شد میاده میشدم فضای معنویو منحدم میکردم از تو ماشین فاتحه فوت میکردم

 

کمرم خشک شد هی میگیم خاله لنگام جا نمیشه میره وسط در و صندلی میگه نه تو بخواب

 

حالا خوابیدما ولی ده بار بیدار شدم یه بار محمد درو وا کرد گف ای کیه 😂😃

 

بقیشم خود خالم یه نخم درستش بود تو صورتم زد خوابم بپره 😭😭

 

دیگه کلا خوابم مرید عین معتادا شده بودم انگار مواد بهم نرسیده رسیدم خونمون بهتر شدم

 

دیگه اخبار دیگه ندارم بگم 😁

 

اینم ساعت ۵ صبح که حرکت کردیم مشهد

 

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Narges Banoo

چهارشنبه * پارت دوم

چهارشنبه

 

 

از اتاق اومدم بیرون دیدم مهدی نشسته کنار بخاری کلا بچه های کم حرفیم هستن فقط لبخند میزنن🙂

 

خاله آشپزخونه مرتب میکرد مامانمم لحافارو جمع میکرد نشستم شله زرد خوردم خیلی شیرین بود گذاشتم یخچال رفتم بیرون انقدر که گفتن پاشو برو سلام کن برو سلام کن برو

 

با محمدمهدی رفتم خونه هیچکی نبود بعد مامانم اومد گفت مادرجون تو اون خونس

 

بعد مادرجون رفتم خونه عمو رضا که عمو علیو ببینم هم منو دید باز گرمی میخوری آقا اینا غرور جوونیه چرا کسی نمیفهمه 😐😐😐

 

حالا خودش ریشاشو زده باهاش روبوسی کردم رفتم جلو آینه ریشاشو برداشتم از صورتم

 

میخواستم بگم شمام دفعه بعد ریشاتونو زدین یه چیز بکشین رو صورتون دیگه کسیو پیدا نکردم

 

تا محمد گف برم سیر بیارم از خونه مادرجون اونجا زنعمو محمد دیدم بعد زنعمو علی

 

داشتن با خاله گوشت پاک میکردن

 

سیر دادم آرمان همشم مینداخت هی میگم ننداز اینجا من ورنمیدارم مینداخت زیر مشک گوسفند بدم میومد بردارم

 

_ آرمااان خدا لقدتت نکنه ننداز بندازی خودت برمیداری به من چه

 

هر هر هر میخنده 😂😂😂

 

تا خونه مسابقه دو گذاشتیم بعدش که کوثر و فاطمه و شوهر فاطمه اومدن

 

همین کوثر دیروز میگم وخ بیا میگه مگه کجایه هی میری من نمیام من‌نمیام من نمیام

 

فرداش خیلی خوشحال و خندون اومد 😐😅

 

میگه حال نداشتم اون موقع تا وقتیم خونه ما بود صداش مینداخت تو سرش اذ قال همون اول سوره یوسف همون دوکلمشو میگفت اونم مثه عبدالباسط مثلا

 

یه آهنگیم میذاشت( غمارو ازت دورش کنم چش حسودارو کورش کنم )

 

انقدر گذاشت میخواستم بزنمش یکی دیگم بود یادم نیست

 

 

ها داشتم میگفتم ...😁

 

بعد زنعموها دیگه رفت تا نهار که من همو محمدو دیدم بعدش عمو حسینو

 

صبحم بابابزرگو دم در دیده بودم

 

بعدش زنعمو حسین دیگه سلام کردنم تموم شد یه نصفه روز زمان برد من به همشون سلام کنم تازه به این نتیجه رسیدم من چرا انقدر عمو دارم 😄😂😅

 

بعد ناهار که با سمانه رفتیم یجا پیدا کنم عکس بگیرم دیگه محمدمهدی با سیخ میزد پاشو بریم خسته شدم خودشم جلو جلو رفت

 

اومدم خونه سویشرتم بردارم برم دوباره بارون شد دیگه نشستم محمدمهدیم رو پام خواب بود

 

کوثر یه بازی میکرد رفت خوابید محمدم همون کنار بخاری خوابید منم نشستم به بازی کردن

 

تا شب که باز رفتیم خونه مادرجون و دوباره اومدیم بخوابیم

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Narges Banoo

سه شنبه * پارت اول

سه شنبه

 

 

شب رسیده بودیم من رفتم خونه مامانو خاله بابا خونه مادرجون چون شلوغ بود نرفتم حوصله شلوغی نداشتم خوابمم میومد جوری که تو ماشین همون حالت بدون اینکه سرم بجایی باشه خوابیدم😂😂😂

 

 

حالا خونمون سررررررد با پنج تا پتو کنار بخاری خوابیدم ولی خوابم نمیبرد شارژم نداشتم

 

 

دیگه رعدوبرق شد من تنها تو خونه اصن نمی ترسیدم

 

 

دیدم گوشیم یه زیر ده درصدی شارژ داشت همونم مصرف کردم چت کردم 😂😂😂

 

 

دیگه خاموش شد شارژمم نبود تا فرداش که زدم به شارژ

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Narges Banoo

گلزار 🌸

 

فک کردم قراره بریم حرم ولی رفتیم بهشت رضا خونه مادرجونم بابابزرگ بابام پیش عمو جلیل نرفتیم 

اولش رفتیم گلزار شهدا یه طرف سلام فرمانده میخوندن یه طرف عشق زهرا علی 

بعد اینکه عکسارو گذاشتم تو گروم فاطمه میگه کجای من خواجه مرادم 🙄😂😂😂😂

به دلم افتاده بریم خواجه اباصلت 😁😁

دیگه دارم تدریس میکنم دینیو برای مامانم یه جاهایی هم بحثمون پیشه 😂😂😂😂😂

دیگه تک به تک نمیتونستم ولی یاد همتون بودم یه دور زدم گلزارو مامانم همش میگفت عکس نگیر صلوات بفرست قرآن‌بخون😄😄

یه جاهایی وسط فیلمام حرف میزد حرص منو درمیاورد 😐💔

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Narges Banoo

امروزم بدین گونه گذشت

 

دیشب خیلی ناگهانی دیدم مامانم اینارو آورده دوتاشو خوندم خیلی قشنگ بود 😍❤

از دیروز عربی بخوام بگم دیگه کلاسام دارم تنها میرم البته فرار میکنم دوست ندارم کسی باهام بیاد آخه مامانم نمیتونه با من راه بره من تند تند میرم بعد اگه مامانم باشه هی برمی گردم 🙂

دیگه انروز نتونستم بابام پیاده منو رسوند دم آموزشگاه اسپیکینگ دادم خیلیییی آسون بود 

این تیچر قبلیم که منو یادش بود به من میگفتن چوپان چون یه بار خاطره گله چرونی و گدسفندای بابابزرگمو اینا دیگه منو چوپان فرض میکنن 😂😂😂😂

امروزم که پدر بنده میره ده میلیون میرنه به حساب یه بنده خدایی اشتباها از صبح با مامان به این طرف اون طرف زنگ زدن رفتن بانک اوضاع خراب بود 

امروزم که اومدن از قالیشویی فرشامونو بودن مت رو قالیچه ریاضی حل میکنم😎😌

دیگه اینکه داشتم تو راه میومدم یه خانومی محجبه نبودا بی حجاب بی حجابم نبود لبخند زد لبخند زدم یکم رد شد گف خسته نباشی از مدرسه اومدی گفتم سلامت باشی کاملااااا یخ زدم یهو گف من  اینهنه تو طول مسیر اومدم یه نفر نگف خسته نباشی😁😄

تازه اومدم مامانم مرا در آغوش کشید چون از گوگل فهمیده خانومه تو پشتیبانه قلمچیه دیگه متوسل به گوگل شده 😆😆😆

میگن سرعت العملت ضعیفه خب خسته شدم برو از بالا چی بیار اینو بیار اونو بیار

اه خب پدر من چقدر دوری از خونه با خودت ببر من هی بالا پایین نشم 

وقتیم پیاده راه میرم تند تند پای چپم انقدر درد میگیره خشک میشه 

ظهرم نگفتن ماشین نیست من پدرم در اومد تو یه ربع خودمو برسونم کلاس 

فعلا خداحافظ👋

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Narges Banoo

جا گذاشتن گوشی 😁

عمه بابام تازه خدابیامرز شده بود اون اوایل کرونا که نه همون وسزا بود مام تو روستا رفتیم خونشون این دختر دایی بابام اومد گوشیشو زد به پاور بانک

 

نمیدونم من چرا هوس کردم گوشیمو بزنم شارژ😐

 

که ای کااااااش نمیزدم 😑😑😑😑😑

 

خلاصه شام خوردیم خالمم با زینب اومده بود درگیر بودم

 

آقا من گوشیم یادم شد😶🙄🤐

 

اومدیم بیرون دیگه داشتیم میرسیدیم روستا که فریااااد زدم آی من گوشیم یادم شده برگردین

 

حالا انقدم فکر نبود که بگم بابا عمم اونجاست فردا میاره

 

دیگر فکر که نباشه جان در عذابه

 

بابام تا همون جا منو مورد عنایت قرار داد

 

رسیدم داشتن شام میخوردن😂😂😂

 

شوهر عمم گوشیمو آوردم تشکر کردم اومدم خونه ولی گوشی جزو مهمی از وسایله مخصوص عمه من که میگفت کیف مامانم و گوشیم اونجا بوده میگه هرچی زدن درس نشد😂😂😂😂😂

 

و این شد که من هرجا میرم مهمونی تو راه پله نگا میکنم ببینم فقط گوشیم هست بقیش مادیات دنیاست مهم نیست اصن 😅😅😅😅

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Narges Banoo

جمعه ما بدین گونه گذشت

ساعت ۱۲:۱۰ ظهر به افق مشهد 

 

داشتم خواب میدیدم که پاشدم برای خواب مجدد اقدام کردم تلفن زنگ خورد 

بار اول....جواب ندادم

بار دوم.... خوابالود پاشدم جواب دادم 

_بله؟ 

مامان _  نگا ما تو طلا فروشیم داربم میایم مهمون داریم خونه رو مرتب کن برنج خیس کن 

_ باشه 

قطع کردم حالا خونه بازار شام بود چایی خوردم رفتم بیرون خونه که دیدم در باز شد 

واااا🙄🙄🙄🙄

من هیچ غلطی نکردم چرا اومدین آخهههه!!!!

رفتم تو خونه لحاف بالشتارو برداشتم مامانم اومد کمک کرد غرغرم کرد 

خاله اومد بالا ...

حالا چقدر که ناراحت بودم برای اینکه منو نبردن ولی خب عشقای من که رسیدن نشد غرغر کنم 

جارو برقی رو آوردم کل خونه جز آشپزخونه جارو کردم خسته بودم از خواب از بی حوصلگی رفتم حموم ساعت سه اومدم😂😂😂😂

ناهار و نماز ...

پیش به سوی خونه آرزو 👈🏻🏡

حالا ما رسیدیم سجاد میگه نیاین پله شور داره پله میشوره دیرتر بیاین 🙄😷

لال نشی نمیتونستی از اول بگی خب 😬😬😬😬😬😬

یه نیم ساعتی گشتیم تو خیابونا😴😴

رفتیم حالا سر نماز آرزو اومد برقو خاموش کرده یخ برق بنفش زده میگه ملکوتی بشی 😝

حالا سر نماز من خندم گرفته😂😂😂

این هی حرف میزد😅😅😅😅

نشستیم به صحبت من از خودم عکس میگرفتیم بعدشم میخواستیم بریم جا محمد نشد 

فردا قراره بریم😁😁😁😁😁

برام دعا کنین که فردا خیلی سختمه خیلییی کار دارم🤲

راستی روزه میخوام بگیرم خیلی ثواب داره😁😍

با توکل به خدا ❤

پیش به سوی آینده...💕👌

❣ الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَجْ ❣

 

پ.ن: 

میگن‌چرامیخواهی‌شهید‌شی؟!

میگم‌دیدید‌وقتی‌یھ‌معلمو‌دوست‌داری‌

خودتومیڪشـی‌توڪلاسش‌نمره²⁰بگیری

ولبخند‌رضایتش‌دلتوآب‌ڪــنھ ؟!

منم‌دلم‌برا‌لبخند‌خدام‌تـنگ‌شده

مـیخام‌شاگرد‌اول‌ڪلاسش‌شم..! :)🍃

پ.ن:

عیدتوووووون مباااااااااارک😍🍰🧁🍨🍬

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Narges Banoo

خاطره محرم امسال 🖤

 

 

اونجا کلا روزا بلنده شبام بلند بعد صبح همه یعنی منو فاطمه کوثرو مهدی مامانا و ... پاشدیم حالا ماشین نیست بریم روستا مامان 😂😂😂

 

خلاصه زنگ زدن شوهر دخترخاله اومد همه رو برد منو مامان موندیم که با عمو حسین بریم اونم با وانت🤣🤣🤣(خیلیم باکلاسه😌😎)

 

بابابزرگم با چوبش داشت روستارو سانت میکرد آخر اومد خونه ما نشستیم تو حیاط چایی خوردن من رفتم از درختامون آلو سفت و ترشه رنگشم زرشکی تیره هاااا😋😅 باز کردم بخورم

 

خلاصه که آماده سوار ماشین عمو شدیم بریم روستا وقتی  رسیدیم شترا رو تازه من دیدم کجا نگه میدارن رفتم یجا اسب بود یجا آتیش کرده بودن اسپند دود میکرد هرکی یه مشت می ریخت دخترخالم نیومده بود خالم گوشیشو داد بم که عکس و فیلم بگیرم براش 😁📸

 

منم از روی کوها همراه جمعیت میرفتم جلو تا کوثر اومد بریم شربت بخوریم 😂😂😂 باز خوردیم دیدم مهدی خیلی اذیت میشه اونو با خودم بردم با چه فکری همچین کاری کردم خدا میدونه آخه رو کوه خاکی با بچه 😄😄😄 اینم هوش منه ولی خیلی اذیت نشدیم فقط جاهایی که میخواستیم بریم پایین 

 

وقتی رفتن تو داخل امامزاده منم اومدم پایین ولی هیشکی نبود😆😆

 

یعنی هیشکی انتظارمو نمیکشید معمولا تو روستا همو پیدا میکنن همه گم نمیشن من با مهدی رفتیم شربت بخوریم دست منو کشید که بیا بریم اینجا دیدم بلههههه اونجا به بچه ها کیک میدن چه به فکر خودشه🤣🤣🤣🤣🤣🤣😅

 

حرکت کردیم سمت امامزاده مامانمو تو مسیر پیدا کردم مهدی موند پیش مامانم منم رفتم جلوی جلو تا وسط فیلم هی رد نشن اونم تموم شد 😑🙄

 

رسیدیم به گره زدن روسری ها یادمه یه بار با کوثر همرو حاجت روا کردیم آخرشم مامانم نذاشت بقیه رو حاجت روا کنیم گره هارو باز میکردیم 😁😁😁😁

 

اومدیم خونه نماز خوندیم همه حرکت کردیم سمت روستای بابا حالا بدو بدو برو سمت مسجد ما هر وقت میزبانبم دیر تر از مهمونا میرسیم 

 

چایی رو که زنعمو عروس عمو دادن هوا گرم مسجد شلوووغ رفتیم پایین برای پخش غذا واقعا نشستن دیگه جایز نبود پاشدم چادرم درآوردم همه خانوم بودیم اونورم همه عموهام محرم بودن فقط شاید دو سه تا مثلا پسرعمویی پسر عمه ایی

 

دخترعمم خدا خیرش بده میاورد وسط راه میداد من میگفت ببر سفره آخری 

 

😐😄😄😄

 

عروس عمومم که ای بابا من زیر ظرفو میگرفتم میسوختم اون با احتیاط طوری بر میداشت نسوزه ای روزگار 😴😔

 

لیوان پخش کردنم از همه بهتر بود ده بیستا میریختم همشم اسراف شد 🙂خدایا توبه من دیگه چطوری میشمردم همرو 

 

وقتیم از مسجد در اومدیم منو کوثر و عروس عمو باهم بودیم تا خونه 

 

انقدر سر سفره به من گفت اسراااف اسراف بهش میگفتم خانوم اسرافی 😄😄😄

 

دیگه بعد عاشورا فردا وپس فرداش همه یکی یکی یا دوتایی میرفتن مشهد ماعم همیشه اخرین نفرات با عمورضا حرکت میکردیم سمت مشهد تو راهم بعضی موقع ها که برای نماز نگه میداشتن کباب میخوردیم دیگه وقتی میرسیدیم خونه فقط میخوابیدیم تا سه روز بعدش ما بشور بساب داشتیم تا به روال عادی زندگی در مشهد عادت کنیم 

 

 

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Narges Banoo

اینا پاره ای از خاطره هامه😂😂

🥿🥿🥿

 

بابام یه دوست کفش فروشی داشت خیلی وقتا اونجا کفش میخریدیم آخرین تصویرش تو ذهنم این بود یه کفش صورتی برام آورد حتی تو کفشم شکلاتم گذاشت 🥲💕

 

🍬🍬🍬

 

یه دوست دیگم هنوز بهم شکلات میده 😅😅😅

 

آقا من بزرگ شدم بس کن این عادت دیرینه فک کنم میخواد حلالش کنم بابت ممدقلی هایی که میاورد منو زهر ترک میکرد حلال کردم ولی شما شکلات بده شکلات خوبه 😂😂😂

 

🚲🚲🚲

 

یه دوچرخه صورتی داشتم تام و جری بود میرفتم پشت بوم انقدر با سرعت میرفتم که به راحتی میتونستم از پشت خودمون جهش بزنم پشت بوم همسایه بغلی مامانم یه بار اومد بالا ببینه چه خبره 😅😅😅

 

این دوچرخه رفت دست محمدرضا که قشنگ اسکلتش کرد بعد داد به محمد مهدی همون کله قندی رفته آبیش کرده چرخ سواری میکنه 💙😁

 

خالم میگه دم نونوایی گفتن چرخش از کجاست ؟ نمیفروشین ؟ خیلی خوبه نمیدونن که اون از منه بدبخته داره نسل به نسل دست به دست میشه😂😂😂

 

اسکوترم دارم ولی این چون هدیه اس نمیدم باشه برام خودم 😂😂😂

 

🙅🏻🙅🏻‍♀️

 

پسرعمو محمد تو روستا بود قرار بود با ما بیاد عمو زنعمو زودتر رفتن من بچه بودم اون موقع تو راه حوصلم سر میرفته سرگرم میشدم اگر کسی تو ماشین بود .

 

سرگرم شدنم به قیمت ناخن های کشیده رو بازوم تموم شد 😂😂😂

 

اون موقع ناخمای اون بلند بود من کوتاه با اون چنگاش منه بچرو ناخن کشی میکرد خجالتم خوب چیزیه حیف نامحرمیم وگرنه انتقاممو ازش میگرفتم 😂⚔🔫

 

 

یه بارم همین آقا میخواست خواهرمو صدا کنه هی میگفت خانوم خوشبخت خانوم خوشبختتت😐😐

 

خوشبخت فامیل مستعاره ها 🌱

 

بعد حالا ما سه تا خانوم خوشبخت😂😂😂نمیدونیم کیو میگه

 

آخرش دید کسی جوابگو نیست گفت خانوم فاطمه خوشبخت

 

ولی من رفتم گفت دخترخالت کارتون داره 😐👊💥

 

 

حالا پسرعمه 👦🏻👧🏻

 

بابام نون سنگک بزرگه خب گرفت داد پسرعمم ساندویچ کنه تو راه ولایت بودیم😂😂

 

اینم با حوصله تر از همه خیلی راحت یه نون سنگک ساندویچ کرد داد بابام😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂

 

حالا این پشت فرمون جا نمیشد باز دوباره ویرایش کرد تنظیمات ساندویچو 😄😄😄مگه مجبوری آخه

 

از کارشم که سوال میکنن میگه میرم تو عرودگاه اینایی که کسی ندارن باهاشون خداحافظی میکنم همراهی میکنه😂😂😂

 

 

🧕🧕🚘

 

اون موقع رمان میخوندیم همین عید رو میگم بعد تحت تاثیر بودیم 😆😆😆

 

بعد سر جوب که عکسش هست توی گردشگری و.. پست کردم میتونین ببینین

 

نشسته بودیم بعد من گفتم الان یه ون مشکی میاد میبرتمون بعد دوتا جوون خوشتیپ میان میگم طلبکارن خلاصه توهمات بنده که آشنایی دارین 😁😁😄

 

گفتنش همانا یه ماشین شاستی بلند سیاه اومدن همانا😂😂😎😎

 

حالا با اون دمپایی های رنگی پریدیم تو خونه بند های خدا آدرس میخواستن🤣🤣🤣

 

گرچه تمام ویژگی های توهم منو داشتن همه پسر جوون بودن ولی خب ما تو همون توهمم به ویژگی های ظاهری هم توجه کردم واقعیت دیگه خیلی دور از ذهن من بود همسن برادر من بودن اونا بعد دخترخالم داشت رد میشد بیاد تو خونه پرسیدن گفت من نمیشناسم رفتن 😄😄😄😄

 

 

👦🏻

 

یه بارم اخوی تعریف میکرد میخواسته بارفیکس بزنه از میله بعد این تحمل وزنشو نداشته میوفتن خودشو بارفیکس فرود میان رو زمین 😂😂😂

 

زن داداشم تو نماز کنترل میکرده نخنده آخه کی کله سحر بارفیکس میزنه 😂😂😂

 

 

 

 

۱۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Narges Banoo

چایی بریز🍭🫖

برای دهه فجر یه جشنی داشتن مدرسه مامانم

 

خیلیییی باحال بود حالا مدرسه ما 

 

بیسکوییت دادن اونم کناره هاش خورد شده بود من تا نگام افتاد گفتم 

 

😅😅خیلی ممنون نمیخورم

 

النازم نخورد بعد داشت میرفت برگشت رو به دبیر گفت شرمنده تموم شده دبیرمون فک کرد میخواد تعارف کنه

 

😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂

 

حالا اینا به کنار آهنگ دیو چو بیرون رود گذاشته بودن با آهنگایی مربوط به دهه فجر بعد الناز محمد نبودی میخونه بلد نبود بقیشو به من میگه بخون تو از اینا گوش میدی 😐😐

 

دیشب..😁😁😁😁

 

کار داشتم هی بابام میگفت بیا بیا بیا بیا

 

پاشدم رفتم بیرون

 

بابا _ یه چایی بریز 😁😁

 

انقدر بیا بیا بیا برای چایی بود 😐😂

 

بعد رفتم آشپزخونه اصن چشام گلگون شد رو میز یه پلاستیک بود که کاملا مشخص توش چیه وگرنه من انقدر ذوق نمیکردم😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍

 

گفتم کاش بیشتر ناراحت میشدم 😂😂 بابام میگه از چی ؟

 

یعنی هیچکی خبر نداشت 😔😔😔

 

فعلا داریم در مورد سفر با بابا بحث می کنیم که هفته های آینده نتیجه بده قبل ماه رمضون مسافرت بریم 😁😄

 

اخوی هم که در کربلا نبودش کم و بیش در مشهد احساس میشه 😄😄😄

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Narges Banoo

رفتم خونه شاه خراسان❤🥰🌸

دیشب هوای حرم کرده بودم صبحش به مامانم میگم بریم حرم ؟

 

مامان _ سماور روشن کن چایی بریز خونه رو مرتب کن بریم

 

😐😐😐 زیارت از راه دورا قبوله نه ؟‌

 

یه اوهووو بلندی کشیدم رفتم خوابیدم😂😂😂

 

بین خواب بیداری اومدن دم پای بدبخت من چایی میخورن یعنی برگشتم بقول دوستم میتونستم بوم رنگی بزنم به لیوان ولی نشد 😂😂😂

 

ویندوزم که روشن شد آماده شدم رفتیم حرم سویشرتمو درآوردم که ابن دفعه اگه اون آقاهه بود ببینه چادر دارم نگه چادر بگیرین ( شانس منم به تیر برق خورده😆)

 

وااایییی اگه میدیدین چه بچه هایی بودن یکی کاپشن یاسی سفید پوشیده تو بغل فک کنم مامانش یا خواهرش بود 😍😍😍

 

یه دختر نازیم چادر رنگی سرش بود دست مامانشو گرفته بود 💕💓💕💓

 

یه پسره خوشتیپیم کلا خردلی ست کرده بود منتظر بود باباش لیوانو آب کنه بده دلم میخواس برم لپشو بکشم ولی خب باباش باهاش بود 😌😁😁

 

ولی یجوری پشت ماسک گفتم که بابامم متوجه شد با کی حرف میزنم 😂😂

 

تماااام نماز قضاهامو خوندم حالا مامانم دراومده به بابا میگه همه نمازاشو خوند یه روز مارو بزار اینجا بعد بیا دنبالمون

 

چون نمیتونستم برای یک یکتون بخونم نیت چطوری کنم گفتن بگو به نیت مومنین و مومنات و ملتمسین دعا برای امواتم خوندم نمیدونم چند رکعت شد دیگه دو تا چار رکعتیم خوندم یه دو رکعتی دیگم خوندم مامانم رفت وگرنه بازم میخوندم 😅😅😅

 

آها یاسینم خوندم گردنم خشک شد 😁😁😁 ما طبقه پایین بودیم یه ضریحی بود اونجا من ندیده بودم تا دیگه برای اون دوستمم که تو آی سیو بود دعا کردم وبشون حذف شده دیگه خبری ندارم ایمیلم دادم ولی فعلا جواب ندادن 😪😪💔

 

اومدیم کتابخونه کتاب بخرم انقدر که خانواده محترم همکاری کردن که اعصابم بهم ریخت اومدم بیرون ولی من یه روز یه حساب بانکی جدا میزنم راحت بشم مامانم اومد مارو آورد بیرون چادر رنگی سر من کرد 😐😐😐

 

خیلی قشنگه ولی من چادر نمیخواستم چفیه خواستم بازم همونطوری شد دوباره رفتن پارچه فروشی من تو نرفتم دم در بودم راستش ناراحت بودم ولی خب از اونجایی که من تعادل اخلاقی ندارم جدی گرفته نشدم😂😐😭

 

بعد اونجا یه ماشین پلیس بود گفتم کاش میشد سوارش شم ‌بعد بیارم بزارم سرجاش😂😂😂

 

ولی بنا به دلایلی : ۱ فاقد گواهینامه میباشم ۲ کسی نبود پس درش قفل بود روبه رویه مجتمع قضایی ام بود صاف میبردنم دادگاه😂😂😂

 

دیگه برگشتیم خونمون اومدم بخوابم تو اوج خواب مامانم صدا کرد بیا تاید بده😑😑😑

 

اونقدر گشتم خواب از کلم پرید خونه پتو بالشتو جمع کردم شتابیدم به سوی کار منزل 😬🤒🤕

 

پ.ن:

 

وقتی حرم میرین کفشاتون بدین کفش داری خوبه یکی بیاد خونه شما کفشاشو با خودش بیاره

 

🌱یاد گرفته از شهید حججی🌱

 

پ.ن :

 

اگه وجود خدا باورت بشه

 

خدایه نقطه میذاره زیرباورت👌

 

“یاورت “می شه.😍❤

 

 

اینجام همون جا بود که ندیده بودم همینجام نماز خوندم

 

 

 

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Narges Banoo

خونه ما💕

دیشب بابا زنگ زد گفت چیزی لازم ندارین؟ میگم بابا امشب لیله الرغائب

میگه خب میگم اگه بری سوپری منو به آرزوهام برسونی بم میخنده😂😂😂😂

بابا مگه شب آرزو ها نیست اینم آرزوعه😅😅😅

مامانم از اونور میگه شب آرزوی و دعاعه نه شب آرزوی خوراکی انقدر کاش یکم تو آرزوی مارو برآورده کنی 😅😅😅

گفتم آدم باید بی منت محبت کنه ای بابا یه کار برام انجام میدین هی درس درس درس 😅😅😅

بعدشم که دیگه خبری جز خوردن نبود 😋😋😋

صبح ب صدای آیفون پاشدم دیدم خونمون هیشکی نیس🙄💔

همسایه پایین بود

_ بله ؟

همسایه _ سلام ببخشید پدر مادرتون هستن؟‌

_سلام نه

همسایه _ آها چون میخواستم برم نون بخرم گفتم شما هستین درو باز کنین

نه میخوام پرواز کنم برم 😑😑

_ بله هستم

رفت وای فای زدم به برق بلاگفا که دیدم خبری نیست از پست تازه نظر تائید نشده هیییچ 😶🧐

پلاستیک پفیلا گذاشتم جلوم میخوردم تا گوشی زنگ خورد

بله رفتن خرید من هی میگم نه چارتا چیز دیگه خریدن اصن من نرم خرید حضورم بیشتر تو چشم میاد😂😂😂

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Narges Banoo

کشف گنجینه هایم

من شانس ندارم اصن کافیه یه چیزی قایم کنم 😂😂

 

مامانم با جاروبرقیش اتاق منو هوف میکشه قشنگ😂😁😁😅

 

بعد در طی یک حرکت کاملا غیر منتظره درو کمد بنده را می گشاید و ...

 

دقایقی بعد ...

 

اولش غرغر با خودش بعد با من

 

مامان _ نرگس بیا ( من خودم میدونم پیدا کرده ) ... تو خجالت نمیکشی ده بار میری آشپزخونه و میای خب اینارم ببر مگه کسیم جز تو هست که قایم میکنی 😠😠😠

 

_ 😄😄😄😄 عه اینارو دیروز خوردم یادم رفت ببرم

 

مامان _ بزار بابات بیاد

 

بعد که بابام میاد مامانم تمام ماجرا شرح میده

 

بابا _ آفرین باریکلا🙄😑

 

😂😂😂خواهش میکنم انقدر منو مورد الطاف خویش قرار ندین😂😂😂

 

آخرشم بابام ته ته ته دعوا کردنش اینه زشته جمع کن همیییین 😅😅😅😅

 

بعد میگن دخترا بابا دوستن مادرای عزیز شکایت مارو پیش بابا ها نبرین چون پدرا هیچ وقت به حد انتظار شما خشونت به خرج نمیدن یکیش بابا من اصن خون تودشو کثیف نمیکنه ☺😍

 

ولی خب اگر در هنگام اخبارو فاکتور بگیریم بابام خیلی خوبه

 

با بابام سر اخبار حرف بزنی هی میگه هیس واستا چشماش صاف تو تلویزیونه یعنی ثانیه ثانیه ضبط میکنه👀

 

چایی ام میخوره ☕🫖ناهارم میخوره 🍛🥗🧂

 

بعد من میگم بابا بریم سفر میگه صبح میریم 😐

 

منو مسخره می کنین😬😬 ؟ یه روز کل دنیا رو میگردم 😑😁😂

 

دیشب از پنیرای لاکتیکی خریده بود من از پنیرا نمیخوردم مامانم میگه باز پنیر خریدی ؟😱😱

 

بابام میگه تحفه از اون پنیرا نمیخوره میگه مزه آهن میده

 

😂😂🤣 قربون خودتو ساندویچات انقدر به فکر منی

 

حالا مامانم خودمو کشتم لبو بخر آخرم میاد میگه بابات گفته خودم میخرم بابام اصن لبو نمیاره 😅😅😅

 

خلاصه که روابط با پدر مادر اینگونه می باشد

 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Narges Banoo

محرم

پنج ماه دیگه بیشتر به سه ماه تعطیلی نمونده ...💥

اونم مثه همین چارماه تند میره چه بد چه خوش میگذره و خاطره هاش میمونه قشنگیاش میمونه 😍🤞🧡

اون سه ماه که تویه چش بهم زدن میره تنها بخش دوست داشتنیش محرمه که کل اقوام پدری و مادری میریم روستا یه جمعیت تقریبا زیاد که میرن خونه مادرجونم و روز عاشورا غلغله اس😂

ما و خانواده عمورضا و عمو حسین که جداییم ولی همچنان شلوغه 😅

از محرم آشپزخونه همیشه خونه مادرجون یادمه پسرعموها و دخترعموهای کوچیکم که از خونه رو فتح میکنن یا تو کوچه یا تو خونه یا دم در که عین مسجد میمونه با اون همه کفش سیاه و سفید سرمه ای ... 

روز عاشورا که میشیم مسئول پخش غذا و از شدت گرما و مزاحمت مگسا کلافه میشیم زنبورم داره ولی غذا پخش کردنش خیلی خوبه اینجاشم خوبه که هرکی میبینتت میگه ببخشید یه بچگانه 

یا خالم که میگفت غذا برای فاطمه زهرا بیارم غذا بردن برای حسینیه و پر کردن ظرفا و یا لیوان پخش کردنم که ده تا ده تا میدم نصفش هدر میده

مامانم میگفت وقتی براشون لیوان بردن چارتا دوغی بوده دوتا تمیز 🤣🤣🤣🤣

و منی که لیوان پخش میکردم میخندیدم جمع کردن سفره با دخترخاله و عروس عمو جاروبرقی آخر مجلس که تقسیم میکردیم کی کجا رو تمیز کنه ولی جارو خراب بود و ما رفتیم بالا نشستیم عروس عمو عکسای ازدواجش نشونم میداد اونم هم اسم منه ها 😁😁😁

وقتیم برگشتیم چون رفته بودیم جلو کولر تا مدت ها مریض بودیم 😅😅😅

بعدش باز شربت دادن اونم چه شربت دادنی برای هیئت روستایی که قرار بود بیاد 

دوستای جدید پیدا میکنیم گرچه من دارم یکی هیچ جا تنها نیستم سریع ارتباط میگیرم 😂😂😂

حتی اون شب که عروس عمو اولین بار بود باهم حرف میزدیم مادرجونم میگه انقدددر خوشحال شده بوده گفتم خب زودتر میگفت افتخار میدادم😂😂😂

حتی دعوام با پسرخالم که سلاحامون دسته جارو برقیو طی و مگس کش بود میگفت من مختارم من میگفتم تو بند پوتین مختارم نیست یا مداحی کردنش با سیبک گلوش 😂لاغره ها  ولی دارای روحیه به شدت جنگجو 👊🤕

یا شله زردایی که نصیبمون میشه باهم میخوریم یا شبایی که میریم مسجد و تو راه برگشت یه عالمه حرف میزنیم😂😂😂

یا شب نشینی آقایون تو کوچه 🥸 و....

از سر برگشت هرکی یجایی میشینه و زیارت می کنیم باهم خونه دوست عموم میریم گاهی یا مراسم کباب خوری بعدم اگه قسمت شد بستنی و ... سلام مشد 👋😃

اگه دوست دارین براتون بگم ..خیلیییه ها 😂

 

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Narges Banoo

کرسی 😍😁

دیشب نماز خوندم مامان و بابا رفتن بیرون بعد با یه کرسی برگشتن ( اینجا خیلییی سرده🥶)

کرسی رو راه انداختن نشستیم دورش حالا تلویزیون روشن کردم چیزی نداشت لژیونر میدیدیم 🥸🤓

چرا واقعا تلویزیون چیزی نداره ؟ 🤔🤔

_ بابا حوصلم سر رفت 

مامان _ اون گوشی رو بزار کنار ما بچه بودیم دور هم می شستیم از حرفا چیزی یاد می گرفتیم 

_ من چی یاد بگیرم آخه ؟ از این جاری به اون جاری از این بچه خواهر به اون بچه خواهر 

خلاصه که آخر مامان و بابا باهم از بسته های حمایتی دوران کودکی میگفتن و منی که هیچی نمیفهمیدم 

خواستیم بخوابیم حالا من 😶

_ مامان ... مامان خوابی ؟ 

مامانم جواب نمیداد بعدش دیدم بعد چند دیقه ها مامانم پاشد 

_ مامان ؟ من خوابم نمیبره داغه این 

رفتم پتو آوردم برم اونور 

مامان _ سرت یخ نمیکنه اینور بزار من برم اونور بالشت هست ؟ 

_ نه 

بالشت برد ولی من همچنان خوابم نبرد 😐😴

آخرش پتو پهن کردم یه ور فک کنم یه یه چهار ساعتی خوابیدیم بعد از نماز صبم تا اذون ظهر خواب بودم 😴

😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂

این چه کرسی بود الان خانوادگی پاها تو کرسیه تا اذون مغرب بدن بعدشم خدا بزرگه تا سحر هستیم زیرش دیشبم انقدر غر زدم بابام رفت پفک و پفیلا و تخمه آورد 

😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Narges Banoo

جمعه خونمون 💛

امروز ساعت یازده از خواب پاشدم حالا بابام 

بابا _ پاشو ... پاشو نرگس پاشو وخی ........😁😁😁

جمعه پیش بابا بیدارم کرد با خودم گفتم امروز پتجشنبس چرا بابا هفت صبح منو بیدار میکنه یادم اومد عههههه شنبس 😂😂😂

خلاصه مادرجان آش درست میکنه پدر عزیز هم در تهبه پفیلا با شکست مواجه شد😅 و قابلمه ها سیاه شد مامان همرو ریخت بیرون 😂😂😂

هر رشته که مامان میریخت تو آش صلوات بلند میفرستاد ماعم میفرستادم به نیت 

تعجیل در ظهور مولا صلوات بفرست😍😍😍💚💚

مامان از انبار دوتا کتاب کمک درسی برای نیما آورد عکسش فرستادم براش

نیما _  اینا چیه ؟

_ عسک عشقم 😂😂😂

نیما _ بی تربیت 😂😂

_ دوسش دری ؟ 

جوابم نداد دیگه 

نماز خوندم مامانم میگه روی مهر یچی بنداز چون اجنه میان صورتشون فک کنم به تربت امام حسین ( ع)میزنن نشستم چندتا تست دینی زدم

مامان داشت به تیپ بابا گیر میداد 

مامان _ همه برادرات عوض شدن شوهرمن عوض نشد😄😄

بابا _ میخوای شوهرتو عوض کن 😂😂

مامان _ نهههه😄

محاوره خوبی دارن باهم اصن عشق موج میزنه 😍😍😍😅

بچه ها یه سوال بپرسم 

شما پرتقال ترش و نارنگی کوچیک دوست دارین ؟ 

یا شیرین باشه ؟ 

من ترش دوست دارم ولی همیشه شیرینا گیر من میافته 

پری روز یکی اوند برای کابینتامون نوید همچین سوال میکرد ازش احساس میکردم کهنه کار در زمینه کابینته آخرشم که آقاهه رفت 

نوید _ دره گرون مدهههه بابا مو قیمتاشه دروم 😆

‌الانم رنگای کابینت آورده بابا ببینه کارشم عوض کرد رفت پیش همشهریمون 😂😂😂

جمعه داره خوب میره واییییییی آش داریم😍😍😍

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Narges Banoo