عصر مامانم گیر داده بریم دندون پزشکی هی میگم نه آخرشم رفتیم با خاله صدیقه و فاطمه گفتن که پذیرش ندارن😌
برگشتیم سرای مرتضوی فاطمه ببینه چیا لازم داره بخره منم فیلم میگرفتم 😂😂😂
بعدش رفتیم حرم اینا رفتن وضو بگیرن من شدم جالباسی😐😐😐
چادر و جورابو پلاستیکو کیفو همه دستم🤐🙄
رفتیم رواق دار الحجه😍❤
اصنم کفتر عاشق نداشت 😭
یه دختر کوچولویی بود بهش میگفتم بیا خندید😍😁
خیلی گوگولی مگولی بود خیلی بچه های خوشگلی بود تو حرم 😁
بعد از نماز اومدیم بیرون از حرم دیدم مامان نیست برگشتم همون پسره بوره با یکی دیگه با یه آقایی
_ ننمو محاصره کردن من رفتم
تا رسیدم مامانم اومد به خادمه نشونشون داد
مامان _ عربی یاد بگیر اینا هی میگن متحف
_ متحف میشه موزه
مامان _ عه بیا بریم بگیم
_ بیا خادمه بلده میبردشون😂😂
بعد میگم خب چرا به من نگفتی میگه گفتم توام بلد نیستی😂😂😂
آخه انقدم 🤏منو قبول نداره ها
دیگه داشتیم از کنار این انگشتر فروشی ها و تسبیح فروشیها رد میشدیم با فاطمه
آقا _ السلام علیکم
فاطمه _ صلوات شمار ندارن؟
اون آقای دیگه _ اینا ایرانی ان😂😂😂
حالا رسیدیم جلو به مامانم و خاله
_ ما از شما نیستیم خداحافظ لا دونت فارسی
فاطمه _ لا دونت فارسی چیه😂😂😂
_ ای دونت اسپیک انگلیش صلوات شمار نمیگفتی میرفتیم عربی بازی در میاوردم یه چیز مفتم میگرفتیم
سوار اتوبوس شدیم بعد از پیاده شدنم رفتیم در مغازه بابا من اومدم خونه هنوز دقیقه نشد بایا و مامان اومدن😐خوبه من پاشدم !