حالا نوبت به تجمع نوادگان قبیله رسید
من . کوثر . سبحان . عرفان . آرمان . محمد مهدی
کوثر که درگیر گوشیش بود محمد مهدی و من کنار هم بودیم من فیلم میگرفتم میخندیدم😂😂😂😂😂😂
_ بچه ها میخوام فیلم بگیرم
عرفان و آرمان روبروم بودن آرمان گوشیو گرفت طرف خودش
آرمان _ سلام من محمد اصغری هستم 😂😂😂
از کجا اینو آورد خدا میدونه بعد عرفان کلش عین سردار آزمونه خودشم شبیه سردار شده بهش میگم میگه من رونالدوام
عرفان با همون خنده دستاش آورد بالا
عرفان _ الو الو خدا
یهو سبحان پرید از بالا روش 😂😂😂
عرفان پاشد محمد مهدی هرکی نزدیکش بود با بادکنک میزد
بعد دوباره عرفان اومد تو حلق دوربین
_ ترشیجات رو بره
فقط ترشیجاتشو فهمیدم😂😂😂
بعد عین روح سرگردان دستاش آورد یه هایی کشید بالا شونه های آرمان گرفت بعد ول کرد 😅😅
سبحان تا اون لحظه نشسته بود پاشد زد پشت عرفان کلا از کادر خارج شد عرفان دوباره هوی کشید با لگد اومد تو شکم سبحان ولی پاش رد شد نخورد حالا هر هر میخندیم😂😂😂😂😂
سبحان اومد طرف محمدمهدی اینم بادکنکو زد بهش اومد بچرخه لگد بزنه محمد مهدی در رفت
بعد هر دوتاشون حمله کردن بادکنکو بردارن😁
عرفان کلا هجوم کننده بود شیرجه زد آرمان بگیره آرمان جاخالی داد عرفان جلو پای من افتاد🤣🤣🤣
اومد پاشه سبحان پرت شد روش 😂😂
دیگه همشون بلند شدن عرفان رفت سبحانو گرفت باهم پرت شدن باز جلو پای من یعنی من زنده موندم اون شب کار خدا بود😅😅😅
سبحان _ بیا کمک
آرمان آماده نجات سبحان شد
عرفان _ الحمدالله
همو ول کردن و آرمان زحمت نکشید😂😂
بعد سبحان رفت پای عرفانو گرفت
دوباره بلند شدن یه چرخی زدن
آرمان سبحانو هول میداد سبحان آرمان
محمد مهدی دست میزد😂😂😂
بعد عرفان یه حرکت زد چسبید به دیوار😂😂😂
انقدر خندیده بودن شل و ول بودن 🤣🤣🤣
دیگه صداها خیلی رفت بالا حسین آقا شوهرعمم اومد
آرمان حالت مجهول الحال میگفت خدا بزرگ است بعدش چرت و پرت گفت دستشم کنار لاله گوشش میذاشت اومد رد شه پاش گیر کرد به کله عرفان نزدیک بود بیفته😅😅😅
بعدش حسین آقا خیلی تلاش کرد سبحان که در رفت خودش آرمان و عرفان و حسین آقا برد محمدمهدی کنار من واستاده بود
و این بود بخشی از مهمونی 😁😁😁