از صبح پاشدیم دهن روزه کل خونه رو سابیدیم😂😂😂
یکم بعد نزدیک ظهر خاله زهرا اومد کمک مامان سبزیارو پاک کردن
منم تنها تو آشپزخونه تمیز میکردم تا مامانم اومد 😫
مامان _ اون قابلمه رو بردار این گوشی بزنم بشکونم
همون موقع تلفن زنگ خورد
مامان _ بله... باشه
بلافاصله آیفون 😂😂😂
گوشی منو پرت کرد وسط خونه خیلی شیک رفتم برداشتم آهنگو قطع کردم مامانم رفت بیرون
_ این همه کار بچه من نشسته آهنگ گوش میده
_ نشستم روضه گوش بدم زار بزنم که
خاله _ هیس ولش کن کتری تون بده
مامان _ انا اون میدونه کجاست
_ بیا خاله
دادم خاله آب کرد گذاشت رو گاز
مامان _ زنگ بزن بابات بگو بیاد ماشینو ببره بیرون
زنگ زدم
_ الو بابا سلام مامان میگه....
خاله _ بیاد این ماشینو ببره بیرون
_ بیا ماشینو ببر بیرون
هنگ کرده بودم نمیدونستم چی بگم😂😂
قطع کردم
خاله _ بگو هل بیاره
دوباره زنگ زدم
_ الو بابا هلم بیار
باز قطع کردم تا بابا اومد رفتن خرید کنن با مامان
منم با خاله بودم نماز خوندم نت نداشتم وای فای هم جمع کرده بودن هرکار کردم بزور تونستم بیام بلاگفا تا شب خیلی اومدم ضعیییف بود
حالا خالم انقدر نرگس نرگس کرد
آماده شدم تا اومدن مهمونا سه چهار بار روسری عوض کردم 😅😅😅
با کوثرو فاطمه سفره پهن کردیم چیدیم
برنج خوری گذاشتیم که مامان گفت اینارو باید ببرن پایین انقدر ایراد گرفت از سفره چیدن ما آخراش دیگه خسته شد هیچ نگفت 😂😂😂😂
سه تا سفره انداخته بودیم
دوتا تو پذیرایی یکی تو اتاق
بماند که عمه معصوم عمه زهرا عمو اسماعیل و پسرعمه و پسرعموها نیومدن😒
و خیلی غذا موند چون زیاد نتونستن بخورن تو ظرفای یه بار مصرف ریختن ببرن 🙂
سفره رو جم کردیم کل غذایی که خوردم هضم شد فک کنم پنج شش بار من این سه طبقه رو طی کردم