دیشب هوای حرم کرده بودم صبحش به مامانم میگم بریم حرم ؟

 

مامان _ سماور روشن کن چایی بریز خونه رو مرتب کن بریم

 

😐😐😐 زیارت از راه دورا قبوله نه ؟‌

 

یه اوهووو بلندی کشیدم رفتم خوابیدم😂😂😂

 

بین خواب بیداری اومدن دم پای بدبخت من چایی میخورن یعنی برگشتم بقول دوستم میتونستم بوم رنگی بزنم به لیوان ولی نشد 😂😂😂

 

ویندوزم که روشن شد آماده شدم رفتیم حرم سویشرتمو درآوردم که ابن دفعه اگه اون آقاهه بود ببینه چادر دارم نگه چادر بگیرین ( شانس منم به تیر برق خورده😆)

 

وااایییی اگه میدیدین چه بچه هایی بودن یکی کاپشن یاسی سفید پوشیده تو بغل فک کنم مامانش یا خواهرش بود 😍😍😍

 

یه دختر نازیم چادر رنگی سرش بود دست مامانشو گرفته بود 💕💓💕💓

 

یه پسره خوشتیپیم کلا خردلی ست کرده بود منتظر بود باباش لیوانو آب کنه بده دلم میخواس برم لپشو بکشم ولی خب باباش باهاش بود 😌😁😁

 

ولی یجوری پشت ماسک گفتم که بابامم متوجه شد با کی حرف میزنم 😂😂

 

تماااام نماز قضاهامو خوندم حالا مامانم دراومده به بابا میگه همه نمازاشو خوند یه روز مارو بزار اینجا بعد بیا دنبالمون

 

چون نمیتونستم برای یک یکتون بخونم نیت چطوری کنم گفتن بگو به نیت مومنین و مومنات و ملتمسین دعا برای امواتم خوندم نمیدونم چند رکعت شد دیگه دو تا چار رکعتیم خوندم یه دو رکعتی دیگم خوندم مامانم رفت وگرنه بازم میخوندم 😅😅😅

 

آها یاسینم خوندم گردنم خشک شد 😁😁😁 ما طبقه پایین بودیم یه ضریحی بود اونجا من ندیده بودم تا دیگه برای اون دوستمم که تو آی سیو بود دعا کردم وبشون حذف شده دیگه خبری ندارم ایمیلم دادم ولی فعلا جواب ندادن 😪😪💔

 

اومدیم کتابخونه کتاب بخرم انقدر که خانواده محترم همکاری کردن که اعصابم بهم ریخت اومدم بیرون ولی من یه روز یه حساب بانکی جدا میزنم راحت بشم مامانم اومد مارو آورد بیرون چادر رنگی سر من کرد 😐😐😐

 

خیلی قشنگه ولی من چادر نمیخواستم چفیه خواستم بازم همونطوری شد دوباره رفتن پارچه فروشی من تو نرفتم دم در بودم راستش ناراحت بودم ولی خب از اونجایی که من تعادل اخلاقی ندارم جدی گرفته نشدم😂😐😭

 

بعد اونجا یه ماشین پلیس بود گفتم کاش میشد سوارش شم ‌بعد بیارم بزارم سرجاش😂😂😂

 

ولی بنا به دلایلی : ۱ فاقد گواهینامه میباشم ۲ کسی نبود پس درش قفل بود روبه رویه مجتمع قضایی ام بود صاف میبردنم دادگاه😂😂😂

 

دیگه برگشتیم خونمون اومدم بخوابم تو اوج خواب مامانم صدا کرد بیا تاید بده😑😑😑

 

اونقدر گشتم خواب از کلم پرید خونه پتو بالشتو جمع کردم شتابیدم به سوی کار منزل 😬🤒🤕

 

پ.ن:

 

وقتی حرم میرین کفشاتون بدین کفش داری خوبه یکی بیاد خونه شما کفشاشو با خودش بیاره

 

🌱یاد گرفته از شهید حججی🌱

 

پ.ن :

 

اگه وجود خدا باورت بشه

 

خدایه نقطه میذاره زیرباورت👌

 

“یاورت “می شه.😍❤

 

 

اینجام همون جا بود که ندیده بودم همینجام نماز خوندم