دیشب نماز خوندم مامان و بابا رفتن بیرون بعد با یه کرسی برگشتن ( اینجا خیلییی سرده🥶)
کرسی رو راه انداختن نشستیم دورش حالا تلویزیون روشن کردم چیزی نداشت لژیونر میدیدیم 🥸🤓
چرا واقعا تلویزیون چیزی نداره ؟ 🤔🤔
_ بابا حوصلم سر رفت
مامان _ اون گوشی رو بزار کنار ما بچه بودیم دور هم می شستیم از حرفا چیزی یاد می گرفتیم
_ من چی یاد بگیرم آخه ؟ از این جاری به اون جاری از این بچه خواهر به اون بچه خواهر
خلاصه که آخر مامان و بابا باهم از بسته های حمایتی دوران کودکی میگفتن و منی که هیچی نمیفهمیدم
خواستیم بخوابیم حالا من 😶
_ مامان ... مامان خوابی ؟
مامانم جواب نمیداد بعدش دیدم بعد چند دیقه ها مامانم پاشد
_ مامان ؟ من خوابم نمیبره داغه این
رفتم پتو آوردم برم اونور
مامان _ سرت یخ نمیکنه اینور بزار من برم اونور بالشت هست ؟
_ نه
بالشت برد ولی من همچنان خوابم نبرد 😐😴
آخرش پتو پهن کردم یه ور فک کنم یه یه چهار ساعتی خوابیدیم بعد از نماز صبم تا اذون ظهر خواب بودم 😴
😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
این چه کرسی بود الان خانوادگی پاها تو کرسیه تا اذون مغرب بدن بعدشم خدا بزرگه تا سحر هستیم زیرش دیشبم انقدر غر زدم بابام رفت پفک و پفیلا و تخمه آورد
😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
اگه درجش تنظیم باشه خیلی گرم نمیشه
همیشه دو یا سه بزارین
برای ما هم همین طور
روزای اول فرار میکردیم از گرما و از برق میکشیدیم 😅😅