😍my dear life😍

۱۴ مطلب با موضوع «خواهر برادری 😁🫂❤» ثبت شده است

دسشویی مسجد

یه خاطره براتون بگم از آزار های من 😂😂😂

فک کنم محرم بود به احتمال زیاد بعد منو فاطمه و کوثر و خاله زهرا وضو داشتیم رفتیم مسجد بقیه رفتن خونه

حالا اومدیم دوباره وضو بگیریم کفش نبود بعد یه خانومه تو سرویس بهداشتی بود

خانوم _ پسر نیه پسر نیه( لهجه مشهدیه یعنی پسر نیاد )

خب حاج خانوم تو دسشویی بانوان پسر چرا بیاد 😂😂😂

ماعم هی میگفت نه پسر نمیاد باز دوباره هی میگفت 🤨

منم گفتم بزار ادا در بیارم فک کنه پسرم با کوثر

ما _ یا الله یا الله

فاطمه _ زشته

حالا عین مرغ سرکنده تو دسشویی میگفت پسر نیه خجالت نمیکشی و ...

ینی ما از خنده مرده دم دسشویی بعد همین فاطمه برداشت به خاله گفت خجالت نمیکشن سر به سر پیرزن میزارن

حالا پیرزنه بابامو میشناسه بعد اون روزم چندبار برخورد داشتیم باهم 😂😂😂

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Narges Banoo

بچه خواهر=محبت دزد مادر

داشتم فنون میخوندم چققققققققدر درس مزخرفیه 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

اینایی که میگن انسانی همش حفظیه کاری نداره حرفتون پس بگیرین تا فنون و منطقو به صورت مکعبی تو حلقتون نکردم روزتون باطل شه 😠😤🪨

مامانم زنگ‌زد محمد

مامان _ توام مث پسرمی همون حسی که به فرزند خودم دارم به توام دارم

_ نهههه حست بابد فرق کنه 😂😂

محمد _ چی میگه😂😂

مامان _ نمیدونم😂😂

_ میگم حست باید فرق کنه 😂

با صدای آیفون رفتم جواب بدم

مامان _ اگه خانوم جعفریه بگو مامانم خونه خالمه نیستش

_ نههه دهن روزه دروغ بگم ارزشش کم میشه😂😂😂

محمد _ 🤣🤣🤣

با آرایشگاه کار داشتن چون‌ پایین خونه ماست فک میکنن از ماست ولی نیست😅

حالا مامانم یجوری از قد رعنا و رشید بچه خواهرش تعریف میکنه که من شک دارم از بست طبرسی حرم منو پیدا کرده باشن

حالا مامانم وقتی اعصابش خورد میشه من میشم فاقد ریخت و قیافه و همچی کلا یک نامرئی

امان از بچه های خواهر که محبت میدزدن کوفتشون شه 😐😐😐

مامانم گوشیم جم کرده بنده خدا فک میکنه چیز خاصی توشه منکه تا تونستم حسابامو انتقال دادم رو گوشیش 😂😂😂

حالا فردا کلاسه ببینم میتونم ازش بگیرم یا نه 😁

رفتین امروز برای روز قدس من ۱۲ پاشدم میگم بریم قدس مامانم یک نگاه خدا شفات بده کرد بهم 😐😑🙄

همه شمارا در پناه خدا میسپارم خداحاااااافظ🖐🏻

اون روزم رفتم تبادکان عکساشو گذاشتم تو اون وب 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Narges Banoo

مهمونی قسمت سه

دیگه رسید به آخر مهمونی که مامان با اینکه سرجاشون اصلا ننشستن به هرکدوم عیدی داد 😂😂

اول عمو علی رفت بعدش با فاطمه زهرا و محمد مهدی و سبحان نقاشی کشیدیم موشک درست کردیم قایق درست کردم برد خونشون بزاره رو آب 😁😁😁

عمو محمد که رفت عمه فاطمه رفت فقط سمانه و محمد و مریم و فاطمه و شوهرش خاله زهرا و من و فاطمه زهرا بودیم 

 

از مثلا دل سوزوندای محمد تا جست و جوی های سمانه این که کیه اون نفر و محمد نگذاشت خاله بگه 😂😂😂

مثلا میخواست دل سمانه بسوزونه میگفت من مامانم اینجا تو مامانت اینجا نیست 

زبونشم می‌آورد مرد مثلا نزدیک سی ساله ها😂😂😂

پاشدم رفتم برق حیاطو خاموش کردم فرار کردم اومدم نشستم که کفترهای عاشق بیان تو و دقایقی بعد اومدن😂😂😂

گفتیم خندیدیم خوردیم بعدش شب بخیییر 😁

غذاهاشونم بردن خاله شب موند و فرداش رفتیم بهشت رضا 

دستمو محکم میزدم رو قبر سلام میکردم 😂😂

مریمم ساعتای نزدیک دو شوهرش اومد دنبالش و رفت 

بعد اینکه رفتیم خواجه اباصلت با خاله زهرا 

خاله در خونش پیاده شد شب باز رفتین اونجا برای اینکه سوما زیاد بود بزووور قورت دادیم😂😂😂

من اومدم خونه عمو رضا و بابا و خاله صدیقه و محمد مهدی و مامان رفتن خونه دایی حسین 😊

 

دیگه اینا از پنجشنبه بود و جمعه 

حال نداشتم پست کنمش 😅

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Narges Banoo

مهمونی قسمت دو

حالا نوبت به تجمع نوادگان قبیله رسید 

من . کوثر . سبحان . عرفان . آرمان . محمد مهدی 

 

کوثر که درگیر گوشیش بود محمد مهدی و من کنار هم بودیم من فیلم میگرفتم میخندیدم😂😂😂😂😂😂

 

_ بچه ها میخوام فیلم بگیرم 

عرفان و آرمان روبروم بودن آرمان گوشیو گرفت طرف خودش 

آرمان _ سلام من محمد اصغری هستم 😂😂😂

از کجا اینو آورد خدا میدونه بعد عرفان کلش عین سردار آزمونه خودشم شبیه سردار شده بهش میگم میگه من رونالدوام

عرفان با همون خنده دستاش آورد بالا 

عرفان _ الو الو خدا 

یهو سبحان پرید از بالا روش 😂😂😂

عرفان پاشد محمد مهدی هرکی نزدیکش بود با بادکنک میزد 

بعد دوباره عرفان اومد تو حلق دوربین 

_ ترشیجات رو بره 

فقط ترشیجاتشو فهمیدم😂😂😂

بعد عین روح سرگردان دستاش آورد یه هایی کشید بالا شونه های آرمان گرفت بعد ول کرد 😅😅

سبحان تا اون لحظه نشسته بود پاشد زد پشت عرفان کلا از کادر خارج شد عرفان دوباره هوی کشید با لگد اومد تو شکم سبحان ولی پاش رد شد نخورد حالا هر هر میخندیم😂😂😂😂😂

سبحان اومد طرف محمدمهدی اینم بادکنکو زد بهش اومد بچرخه لگد بزنه محمد مهدی در رفت 

بعد هر دوتاشون حمله کردن بادکنکو بردارن😁

 

عرفان کلا هجوم کننده بود شیرجه زد آرمان بگیره آرمان جاخالی داد عرفان جلو پای من افتاد🤣🤣🤣

 

اومد پاشه سبحان پرت شد روش 😂😂

دیگه همشون بلند شدن عرفان رفت سبحانو گرفت باهم پرت شدن باز جلو پای من یعنی من زنده موندم اون شب کار خدا بود😅😅😅

 

سبحان _ بیا کمک 

آرمان آماده نجات سبحان شد 

عرفان _ الحمدالله

همو ول کردن و آرمان زحمت نکشید😂😂

بعد سبحان رفت پای عرفانو گرفت 

دوباره بلند شدن یه چرخی زدن 

آرمان سبحانو هول میداد سبحان آرمان

محمد مهدی دست میزد😂😂😂

بعد عرفان یه حرکت زد چسبید به دیوار😂😂😂

انقدر خندیده بودن شل و ول بودن 🤣🤣🤣

دیگه صداها خیلی رفت بالا حسین آقا شوهرعمم اومد 

آرمان حالت مجهول الحال میگفت خدا بزرگ است بعدش چرت و پرت گفت دستشم کنار لاله گوشش میذاشت اومد رد شه پاش گیر کرد به کله عرفان نزدیک بود بیفته😅😅😅

بعدش حسین آقا خیلی تلاش کرد سبحان که در رفت خودش آرمان و عرفان و حسین آقا برد محمدمهدی کنار من واستاده بود 

و این بود بخشی از مهمونی 😁😁😁

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Narges Banoo

مهمونی قسمت یک

از صبح پاشدیم دهن روزه کل خونه رو سابیدیم😂😂😂

 

یکم بعد نزدیک ظهر خاله زهرا اومد کمک مامان سبزیارو پاک کردن 

منم تنها تو آشپزخونه تمیز میکردم تا مامانم اومد 😫

مامان _ اون قابلمه رو بردار این گوشی بزنم بشکونم 

 

همون موقع تلفن زنگ خورد 

 

مامان _ بله... باشه

 

بلافاصله آیفون 😂😂😂

گوشی منو پرت کرد وسط خونه خیلی شیک رفتم برداشتم آهنگو قطع کردم مامانم رفت بیرون 

 

_ این همه کار بچه من نشسته آهنگ گوش میده 

_ نشستم روضه گوش بدم زار بزنم که 

خاله _ هیس ولش کن کتری تون بده 

مامان _ انا اون میدونه کجاست 

_ بیا خاله 

دادم خاله آب کرد گذاشت رو گاز 

مامان _ زنگ بزن بابات بگو بیاد ماشینو ببره بیرون 

زنگ زدم 

_ الو بابا سلام مامان میگه....

خاله _ بیاد این ماشینو ببره بیرون 

_ بیا ماشینو ببر بیرون 

هنگ کرده بودم نمیدونستم چی بگم😂😂

قطع کردم  

خاله _ بگو هل بیاره 

دوباره زنگ زدم 

_ الو بابا هلم بیار 

باز قطع کردم تا بابا اومد رفتن خرید کنن با مامان 

منم با خاله بودم نماز خوندم نت نداشتم وای فای هم جمع کرده بودن هرکار کردم بزور تونستم بیام بلاگفا تا شب خیلی اومدم ضعیییف بود 

حالا خالم انقدر نرگس نرگس کرد 

آماده شدم تا اومدن مهمونا سه چهار بار روسری عوض کردم 😅😅😅

با کوثرو فاطمه سفره پهن کردیم چیدیم

برنج خوری گذاشتیم که مامان گفت اینارو باید ببرن پایین انقدر ایراد گرفت از سفره چیدن ما آخراش دیگه خسته شد هیچ نگفت 😂😂😂😂

سه تا سفره انداخته بودیم 

دوتا تو پذیرایی یکی تو اتاق 

بماند که عمه معصوم عمه زهرا عمو اسماعیل و پسرعمه و پسرعموها نیومدن😒

و خیلی غذا موند چون زیاد نتونستن بخورن تو ظرفای یه بار مصرف ریختن ببرن 🙂

سفره رو جم کردیم کل غذایی که خوردم هضم شد فک کنم پنج شش بار من این سه طبقه رو طی کردم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Narges Banoo

کاردیشیم (خدایا از اینا یدونه لطفا)

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Narges Banoo

صلوات برای شفا

ماه رمضون چی داره که تا سحر من بیدارم

 

خدایا چه فرمولی رو ما پیاده میکنی که تو مهمونیتون خواب نداریم

 

بخور بخورم که تعطیله غیبتم که استغفرالله تلویزیونم که چیزی نداره

 

اینا به کنار من چرا همش از کل بهشت فکرم میره جای مشروبات حلال عجیبه یا نهر شیر

 

خدا من شیر انس چندان خوبی ندارم دوغ ندارین ؟

 

اینایی که میان تجربه مرگ میگن باید بپرسم اونجا بستنی فروشی یا نه

 

یعنی اونجا ماه رمضون زولبیا و بامیه نمیدن ها دگه کنارمون نهر عسله زولبیا چرا بخوریم 😐

 

یکی منو بزنه مخم جا به جا شده

 

لپ محمدمهدیو کشیدم کوبوند تو سرم 🤕

 

همش تقصیر توعه کوثر باید تورو اعدام کنم

 

نمیدونم چرا ولی هرچی هس تقصیر توعه

 

من بچه خوبی بودم تو منو از جاده اصلی انداختی جاده خاکی حالا بیا مخ منو جم کن

 

بیا پاسخگو باش مخ من کو ؟

 

یک عدد دانشمند نرگس نامی توسط کوثر ملون

 

هنگام یافت او با ۰۵۱۴۸۸۸۸ تماس بگیرین 😁😁😁

 

با تشکر روابط عمومی صدا و سیمای خراسان رضوی 🙏🏻🙃

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Narges Banoo

پنجشنبه و جمعه * پارت سوم

پنجشنبه

 

 

کوثر _ پاشو پاشو دگه نرگس پاشو

 

بالشت پرت میکرد به سر بدبخت من

 

_ امشب میری خونه مادرجونت میخوابی

 

کوثر _ خونه تو نیس خونه عمومه

 

 

بزنیش بره تو دیوار مزاحم حالا بیدار کردن خودش کار حضرت فیله منکه لگد میزنم پا میشه😁😁😁

 

 

از آش دیشب همه قیافه ها مریض و پکر بود 😐😐😐

 

 

آخه آش کی شب میخوره آش صبح خوبه ظهر خوبه نه شب که میخوای بخوابی

 

 

من تا ظهر فک میکردم مریض شدم ولی نشدم دیگه خوب شدم 😊

 

با کوثر و خاله و عمورضا رفتیم خضری ما که روزه نبودیم ولی خاله و عمو و بابا و مامانم که روزشون درست بود گرفتن

کوثر از اولش به نیابت بستنی اومد بعدشم نیتش خراب شد چون درش بسته بود

 

بعدش رفتیم امامزاده یه خانمه در اومد انقدر باکلاس راه میرفت فک کردیم از مکان مهمی در میاد یه نگاهی به ما کرد بعد رفت 🙄😂😂

 

بعدش رفتیم تو امامزاده نماز عصرم خوندم اومدیم هیچیکیم نبود جز ما

 

بعدش کوثرخانم ایده میدن بریم رو تاب بشینیم بعد دستامون باز کنیم عکس بگیریم

 

ما رفتیم عمو گف همونجا میاد دنبالمون

 

حالا هوای بارونی تابا خیس 😐😐😐😐

 

 

اینا تقدیم به تو کوثر👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻

 

 

🔫بکشمت باهمین تفنگه 😑

 

عمو رسید میخواستیم بریم دیدیم خالم هی دستاش بالا پایین میکنه ما موندیم بریم یا بیایم چیکار کنیم

 

بعد گفتیم خاله داره میگه برین خونه مادرجون

 

حالا خالم رسید میگه گفتم از اینجا نیاین از رو آسفالت بیاین

 

یاد الله اکبر مامانا وسط نماز میوفتیم که هزارتا معنی میده

 

یعنی یه دست بالا پایین کردن یعنی از رو گل نیاین از آسفالت بیاین

تو خونه از درخت مادرجون تازه شکوفه زده بود عکس گرفتم با در دیواراش کوثر رفت هی میگفت من رفتم در بستم رفت درم قفل کرد

 

به در زدم باز کرد

 

_ اَمَق

 

تنها فحشی که اون لحظه گفتم ینی حرصم خالی شد دیگه رفتیم خونه تا شبش که شام خوردیم با کوثر تو سر کله هم زدیم خندیدیم خار خاصی نکردیم .

 

 

جمعه

 

 

صبحم ساعت ۳ جم کردیم رفتیم خونه مادرجونم سحری کردیم راه افتادیم سمت مشهد

 

مزار شهدا و بهشت رضام رفتن ولی من با شلوار سفیدی که روش دراکولای صورتی داره و دمپایی های زرد و چادرم که صب کشش کنده شد میاده میشدم فضای معنویو منحدم میکردم از تو ماشین فاتحه فوت میکردم

 

کمرم خشک شد هی میگیم خاله لنگام جا نمیشه میره وسط در و صندلی میگه نه تو بخواب

 

حالا خوابیدما ولی ده بار بیدار شدم یه بار محمد درو وا کرد گف ای کیه 😂😃

 

بقیشم خود خالم یه نخم درستش بود تو صورتم زد خوابم بپره 😭😭

 

دیگه کلا خوابم مرید عین معتادا شده بودم انگار مواد بهم نرسیده رسیدم خونمون بهتر شدم

 

دیگه اخبار دیگه ندارم بگم 😁

 

اینم ساعت ۵ صبح که حرکت کردیم مشهد

 

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Narges Banoo

چهارشنبه * پارت دوم

چهارشنبه

 

 

از اتاق اومدم بیرون دیدم مهدی نشسته کنار بخاری کلا بچه های کم حرفیم هستن فقط لبخند میزنن🙂

 

خاله آشپزخونه مرتب میکرد مامانمم لحافارو جمع میکرد نشستم شله زرد خوردم خیلی شیرین بود گذاشتم یخچال رفتم بیرون انقدر که گفتن پاشو برو سلام کن برو سلام کن برو

 

با محمدمهدی رفتم خونه هیچکی نبود بعد مامانم اومد گفت مادرجون تو اون خونس

 

بعد مادرجون رفتم خونه عمو رضا که عمو علیو ببینم هم منو دید باز گرمی میخوری آقا اینا غرور جوونیه چرا کسی نمیفهمه 😐😐😐

 

حالا خودش ریشاشو زده باهاش روبوسی کردم رفتم جلو آینه ریشاشو برداشتم از صورتم

 

میخواستم بگم شمام دفعه بعد ریشاتونو زدین یه چیز بکشین رو صورتون دیگه کسیو پیدا نکردم

 

تا محمد گف برم سیر بیارم از خونه مادرجون اونجا زنعمو محمد دیدم بعد زنعمو علی

 

داشتن با خاله گوشت پاک میکردن

 

سیر دادم آرمان همشم مینداخت هی میگم ننداز اینجا من ورنمیدارم مینداخت زیر مشک گوسفند بدم میومد بردارم

 

_ آرمااان خدا لقدتت نکنه ننداز بندازی خودت برمیداری به من چه

 

هر هر هر میخنده 😂😂😂

 

تا خونه مسابقه دو گذاشتیم بعدش که کوثر و فاطمه و شوهر فاطمه اومدن

 

همین کوثر دیروز میگم وخ بیا میگه مگه کجایه هی میری من نمیام من‌نمیام من نمیام

 

فرداش خیلی خوشحال و خندون اومد 😐😅

 

میگه حال نداشتم اون موقع تا وقتیم خونه ما بود صداش مینداخت تو سرش اذ قال همون اول سوره یوسف همون دوکلمشو میگفت اونم مثه عبدالباسط مثلا

 

یه آهنگیم میذاشت( غمارو ازت دورش کنم چش حسودارو کورش کنم )

 

انقدر گذاشت میخواستم بزنمش یکی دیگم بود یادم نیست

 

 

ها داشتم میگفتم ...😁

 

بعد زنعموها دیگه رفت تا نهار که من همو محمدو دیدم بعدش عمو حسینو

 

صبحم بابابزرگو دم در دیده بودم

 

بعدش زنعمو حسین دیگه سلام کردنم تموم شد یه نصفه روز زمان برد من به همشون سلام کنم تازه به این نتیجه رسیدم من چرا انقدر عمو دارم 😄😂😅

 

بعد ناهار که با سمانه رفتیم یجا پیدا کنم عکس بگیرم دیگه محمدمهدی با سیخ میزد پاشو بریم خسته شدم خودشم جلو جلو رفت

 

اومدم خونه سویشرتم بردارم برم دوباره بارون شد دیگه نشستم محمدمهدیم رو پام خواب بود

 

کوثر یه بازی میکرد رفت خوابید محمدم همون کنار بخاری خوابید منم نشستم به بازی کردن

 

تا شب که باز رفتیم خونه مادرجون و دوباره اومدیم بخوابیم

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Narges Banoo

سه شنبه * پارت اول

سه شنبه

 

 

شب رسیده بودیم من رفتم خونه مامانو خاله بابا خونه مادرجون چون شلوغ بود نرفتم حوصله شلوغی نداشتم خوابمم میومد جوری که تو ماشین همون حالت بدون اینکه سرم بجایی باشه خوابیدم😂😂😂

 

 

حالا خونمون سررررررد با پنج تا پتو کنار بخاری خوابیدم ولی خوابم نمیبرد شارژم نداشتم

 

 

دیگه رعدوبرق شد من تنها تو خونه اصن نمی ترسیدم

 

 

دیدم گوشیم یه زیر ده درصدی شارژ داشت همونم مصرف کردم چت کردم 😂😂😂

 

 

دیگه خاموش شد شارژمم نبود تا فرداش که زدم به شارژ

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Narges Banoo

خداروشکر🙃🤲🏻

مدرسشون کنار هم بوده مدرسه کنار گاز انداخته بودن بو میاد تو مدرسه خواهرم

 

خلاصه بعد اینکه به مدیر و معاونا دبیرا ثابت میشه بو میاد

 

میگه دبیرا سوار ماشینا رفتن و بچه ها ترسیدن دوییدن بیرون

 

کوثرم اومده خودشو برسونه خونه که میافته آیفون میزنن به فاطمه میگن خواهرت جلو دره تا میاد پایین میبینه کوثر نیس

 

انقدر هول میکنه یادش رفته کوثر متوسطه اول نیست و دومه میره اونور وایمیسته

 

دوستاش رسونده بودنش آمبولانس کوثرو برده بودن و کوثر نبوده

 

یکی از مادرا اسنپ گرفته بوده که شوهر عمه ما در میاد با شوهر فاطمه و فاطمه و مهدی میرن امام رضا

 

شوهر عمم بار اول ندیده بار دوم دیده کوثر با ماسک سروم رو تخته

 

حالا از اشکا نگم براتون دیگه

 

الانم حالش خوبه

 

خودمم گریم گرفت 💔

 

 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Narges Banoo

خاطره محرم امسال 🖤

 

 

اونجا کلا روزا بلنده شبام بلند بعد صبح همه یعنی منو فاطمه کوثرو مهدی مامانا و ... پاشدیم حالا ماشین نیست بریم روستا مامان 😂😂😂

 

خلاصه زنگ زدن شوهر دخترخاله اومد همه رو برد منو مامان موندیم که با عمو حسین بریم اونم با وانت🤣🤣🤣(خیلیم باکلاسه😌😎)

 

بابابزرگم با چوبش داشت روستارو سانت میکرد آخر اومد خونه ما نشستیم تو حیاط چایی خوردن من رفتم از درختامون آلو سفت و ترشه رنگشم زرشکی تیره هاااا😋😅 باز کردم بخورم

 

خلاصه که آماده سوار ماشین عمو شدیم بریم روستا وقتی  رسیدیم شترا رو تازه من دیدم کجا نگه میدارن رفتم یجا اسب بود یجا آتیش کرده بودن اسپند دود میکرد هرکی یه مشت می ریخت دخترخالم نیومده بود خالم گوشیشو داد بم که عکس و فیلم بگیرم براش 😁📸

 

منم از روی کوها همراه جمعیت میرفتم جلو تا کوثر اومد بریم شربت بخوریم 😂😂😂 باز خوردیم دیدم مهدی خیلی اذیت میشه اونو با خودم بردم با چه فکری همچین کاری کردم خدا میدونه آخه رو کوه خاکی با بچه 😄😄😄 اینم هوش منه ولی خیلی اذیت نشدیم فقط جاهایی که میخواستیم بریم پایین 

 

وقتی رفتن تو داخل امامزاده منم اومدم پایین ولی هیشکی نبود😆😆

 

یعنی هیشکی انتظارمو نمیکشید معمولا تو روستا همو پیدا میکنن همه گم نمیشن من با مهدی رفتیم شربت بخوریم دست منو کشید که بیا بریم اینجا دیدم بلههههه اونجا به بچه ها کیک میدن چه به فکر خودشه🤣🤣🤣🤣🤣🤣😅

 

حرکت کردیم سمت امامزاده مامانمو تو مسیر پیدا کردم مهدی موند پیش مامانم منم رفتم جلوی جلو تا وسط فیلم هی رد نشن اونم تموم شد 😑🙄

 

رسیدیم به گره زدن روسری ها یادمه یه بار با کوثر همرو حاجت روا کردیم آخرشم مامانم نذاشت بقیه رو حاجت روا کنیم گره هارو باز میکردیم 😁😁😁😁

 

اومدیم خونه نماز خوندیم همه حرکت کردیم سمت روستای بابا حالا بدو بدو برو سمت مسجد ما هر وقت میزبانبم دیر تر از مهمونا میرسیم 

 

چایی رو که زنعمو عروس عمو دادن هوا گرم مسجد شلوووغ رفتیم پایین برای پخش غذا واقعا نشستن دیگه جایز نبود پاشدم چادرم درآوردم همه خانوم بودیم اونورم همه عموهام محرم بودن فقط شاید دو سه تا مثلا پسرعمویی پسر عمه ایی

 

دخترعمم خدا خیرش بده میاورد وسط راه میداد من میگفت ببر سفره آخری 

 

😐😄😄😄

 

عروس عمومم که ای بابا من زیر ظرفو میگرفتم میسوختم اون با احتیاط طوری بر میداشت نسوزه ای روزگار 😴😔

 

لیوان پخش کردنم از همه بهتر بود ده بیستا میریختم همشم اسراف شد 🙂خدایا توبه من دیگه چطوری میشمردم همرو 

 

وقتیم از مسجد در اومدیم منو کوثر و عروس عمو باهم بودیم تا خونه 

 

انقدر سر سفره به من گفت اسراااف اسراف بهش میگفتم خانوم اسرافی 😄😄😄

 

دیگه بعد عاشورا فردا وپس فرداش همه یکی یکی یا دوتایی میرفتن مشهد ماعم همیشه اخرین نفرات با عمورضا حرکت میکردیم سمت مشهد تو راهم بعضی موقع ها که برای نماز نگه میداشتن کباب میخوردیم دیگه وقتی میرسیدیم خونه فقط میخوابیدیم تا سه روز بعدش ما بشور بساب داشتیم تا به روال عادی زندگی در مشهد عادت کنیم 

 

 

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Narges Banoo

اینا پاره ای از خاطره هامه😂😂

🥿🥿🥿

 

بابام یه دوست کفش فروشی داشت خیلی وقتا اونجا کفش میخریدیم آخرین تصویرش تو ذهنم این بود یه کفش صورتی برام آورد حتی تو کفشم شکلاتم گذاشت 🥲💕

 

🍬🍬🍬

 

یه دوست دیگم هنوز بهم شکلات میده 😅😅😅

 

آقا من بزرگ شدم بس کن این عادت دیرینه فک کنم میخواد حلالش کنم بابت ممدقلی هایی که میاورد منو زهر ترک میکرد حلال کردم ولی شما شکلات بده شکلات خوبه 😂😂😂

 

🚲🚲🚲

 

یه دوچرخه صورتی داشتم تام و جری بود میرفتم پشت بوم انقدر با سرعت میرفتم که به راحتی میتونستم از پشت خودمون جهش بزنم پشت بوم همسایه بغلی مامانم یه بار اومد بالا ببینه چه خبره 😅😅😅

 

این دوچرخه رفت دست محمدرضا که قشنگ اسکلتش کرد بعد داد به محمد مهدی همون کله قندی رفته آبیش کرده چرخ سواری میکنه 💙😁

 

خالم میگه دم نونوایی گفتن چرخش از کجاست ؟ نمیفروشین ؟ خیلی خوبه نمیدونن که اون از منه بدبخته داره نسل به نسل دست به دست میشه😂😂😂

 

اسکوترم دارم ولی این چون هدیه اس نمیدم باشه برام خودم 😂😂😂

 

🙅🏻🙅🏻‍♀️

 

پسرعمو محمد تو روستا بود قرار بود با ما بیاد عمو زنعمو زودتر رفتن من بچه بودم اون موقع تو راه حوصلم سر میرفته سرگرم میشدم اگر کسی تو ماشین بود .

 

سرگرم شدنم به قیمت ناخن های کشیده رو بازوم تموم شد 😂😂😂

 

اون موقع ناخمای اون بلند بود من کوتاه با اون چنگاش منه بچرو ناخن کشی میکرد خجالتم خوب چیزیه حیف نامحرمیم وگرنه انتقاممو ازش میگرفتم 😂⚔🔫

 

 

یه بارم همین آقا میخواست خواهرمو صدا کنه هی میگفت خانوم خوشبخت خانوم خوشبختتت😐😐

 

خوشبخت فامیل مستعاره ها 🌱

 

بعد حالا ما سه تا خانوم خوشبخت😂😂😂نمیدونیم کیو میگه

 

آخرش دید کسی جوابگو نیست گفت خانوم فاطمه خوشبخت

 

ولی من رفتم گفت دخترخالت کارتون داره 😐👊💥

 

 

حالا پسرعمه 👦🏻👧🏻

 

بابام نون سنگک بزرگه خب گرفت داد پسرعمم ساندویچ کنه تو راه ولایت بودیم😂😂

 

اینم با حوصله تر از همه خیلی راحت یه نون سنگک ساندویچ کرد داد بابام😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂

 

حالا این پشت فرمون جا نمیشد باز دوباره ویرایش کرد تنظیمات ساندویچو 😄😄😄مگه مجبوری آخه

 

از کارشم که سوال میکنن میگه میرم تو عرودگاه اینایی که کسی ندارن باهاشون خداحافظی میکنم همراهی میکنه😂😂😂

 

 

🧕🧕🚘

 

اون موقع رمان میخوندیم همین عید رو میگم بعد تحت تاثیر بودیم 😆😆😆

 

بعد سر جوب که عکسش هست توی گردشگری و.. پست کردم میتونین ببینین

 

نشسته بودیم بعد من گفتم الان یه ون مشکی میاد میبرتمون بعد دوتا جوون خوشتیپ میان میگم طلبکارن خلاصه توهمات بنده که آشنایی دارین 😁😁😄

 

گفتنش همانا یه ماشین شاستی بلند سیاه اومدن همانا😂😂😎😎

 

حالا با اون دمپایی های رنگی پریدیم تو خونه بند های خدا آدرس میخواستن🤣🤣🤣

 

گرچه تمام ویژگی های توهم منو داشتن همه پسر جوون بودن ولی خب ما تو همون توهمم به ویژگی های ظاهری هم توجه کردم واقعیت دیگه خیلی دور از ذهن من بود همسن برادر من بودن اونا بعد دخترخالم داشت رد میشد بیاد تو خونه پرسیدن گفت من نمیشناسم رفتن 😄😄😄😄

 

 

👦🏻

 

یه بارم اخوی تعریف میکرد میخواسته بارفیکس بزنه از میله بعد این تحمل وزنشو نداشته میوفتن خودشو بارفیکس فرود میان رو زمین 😂😂😂

 

زن داداشم تو نماز کنترل میکرده نخنده آخه کی کله سحر بارفیکس میزنه 😂😂😂

 

 

 

 

۱۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Narges Banoo

جمعه خونمون 💛

امروز ساعت یازده از خواب پاشدم حالا بابام 

بابا _ پاشو ... پاشو نرگس پاشو وخی ........😁😁😁

جمعه پیش بابا بیدارم کرد با خودم گفتم امروز پتجشنبس چرا بابا هفت صبح منو بیدار میکنه یادم اومد عههههه شنبس 😂😂😂

خلاصه مادرجان آش درست میکنه پدر عزیز هم در تهبه پفیلا با شکست مواجه شد😅 و قابلمه ها سیاه شد مامان همرو ریخت بیرون 😂😂😂

هر رشته که مامان میریخت تو آش صلوات بلند میفرستاد ماعم میفرستادم به نیت 

تعجیل در ظهور مولا صلوات بفرست😍😍😍💚💚

مامان از انبار دوتا کتاب کمک درسی برای نیما آورد عکسش فرستادم براش

نیما _  اینا چیه ؟

_ عسک عشقم 😂😂😂

نیما _ بی تربیت 😂😂

_ دوسش دری ؟ 

جوابم نداد دیگه 

نماز خوندم مامانم میگه روی مهر یچی بنداز چون اجنه میان صورتشون فک کنم به تربت امام حسین ( ع)میزنن نشستم چندتا تست دینی زدم

مامان داشت به تیپ بابا گیر میداد 

مامان _ همه برادرات عوض شدن شوهرمن عوض نشد😄😄

بابا _ میخوای شوهرتو عوض کن 😂😂

مامان _ نهههه😄

محاوره خوبی دارن باهم اصن عشق موج میزنه 😍😍😍😅

بچه ها یه سوال بپرسم 

شما پرتقال ترش و نارنگی کوچیک دوست دارین ؟ 

یا شیرین باشه ؟ 

من ترش دوست دارم ولی همیشه شیرینا گیر من میافته 

پری روز یکی اوند برای کابینتامون نوید همچین سوال میکرد ازش احساس میکردم کهنه کار در زمینه کابینته آخرشم که آقاهه رفت 

نوید _ دره گرون مدهههه بابا مو قیمتاشه دروم 😆

‌الانم رنگای کابینت آورده بابا ببینه کارشم عوض کرد رفت پیش همشهریمون 😂😂😂

جمعه داره خوب میره واییییییی آش داریم😍😍😍

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Narges Banoo