داشتیم زیر خاکی میدیدیم و شام میخوردیم تا سریال تموم شد باباکانالو رو بالا پایین کرد روی شبکه نسیم ثابت موند... دختر حاج عماد مغنیه بود 

داشت از دیدارش با حاجی میگفت از بعدش رفت روی سید حسن نصرالله جایی که همو بغل کرده بودند جایی که پشت سر هم نماز خوندند..🙃🤍

بعدش رفت روی زینب وقتی داشت از پدرش میگفت بغضش یه جاهای تاب نمیاورد که من اینو شنیدم 

اون خیلی به زینب اصرا میشه که بره خونه خواهرش وقتی زینب میره و ساعت دو نیم منتظر برادر که برگردن خونه یه پیامی براش میاد از انفجار در فرودگاه بغداد دلش آشوب میشه بهشون زنگ میزنن و میگه حاجی کجاست ؟ طبق معمول میگن حاجی خونه خوابه ولی اون آقا میفهمن و دوباره میپرسن تا زینب میگه که حاجی خونه نیست نفس پشت خط قطع میشه و همینطور تماس...

به خونه که میرسن به هرجایی میشه زنگ میزنن تا بلکه یه خبر از سلامتی حاجی بگیرن اما دریغ از یه جواب درست....تماس های دوم دیگه جواب داده نمیشد 

آقای قاآنی وقتی پیگیر میشن و میفهمن حاجی شهید شده به برادرشون خبر میدن 

عموشون میره خونشون ... بچه ها نشسته پشت در اتاق  حاجی در میزنن تا شاید حاجی درو باز کرد اما هیچ جوابی نمی یومد هیچی 😥😣

قبلش به برادر دیگه خبر میدن و مادر و پسر میان خونه ولی خب وقتی اکثرمون خواب بودیم حاجی رفت 🥲

تو سکوت مثه همیشه ... 💔

برای ماهم دعا کن حاجی خیلی دوست دارم ❤