سلام
زدم خودمو ناقص کردم این انگشت وسطیم با کناریش اشاره نه همین دوتایه وسط
شنبه بود که سرکلاس فنون یه یازدهمی اومد گفت من برم پیش مدیر 😱😱
رفتم گفتن این کاردستی تفکر تیغ داره برش دار خطرناکه منم آوردم کلاس تیغشو برداشتم گذاشتم سرجاش
امروز دوباره زنگ تفریح صدام زدن که بیا دفتر امروز آزمون صحیفه سجادیه بوده و همین امروز فایلشو برامون فرستادن 😐😐
واقعا که ...باید امروز میفرستادن نوچ نوچ نوچ 😑😕
باز دوباره زنگ آخر صدام زدن مثه اینکه مامانم اومده دنبالم رفتم میگم چیکارم داشتین میگن هیچی الکی بچه ها صدات زدن رفتم بیرون دیدم مامانم داره دنبالم میگرده
مامان _ همرو خوش آمد کردی ؟ بی احترامی به معلما نشه 😠😅😅
_ صدام زدن خب 🤐
مامان با دوست بابا اومده بود آقارضا نصفه های راه کنار پاساژ فردوسی پیاده شد منم آقا رضا رسوندم خونه
کلاس ریاضی داشتیم رفتم برای یگانم جا گرفتم داشتم صحیفم میخوندم
یگان _ چی میخونی ؟
_ صحیفه
یگان _ تاریخ خوندی؟
_ نه خواب بودم تا الان
دبیر اومد درس داد یذره سخت بود ولی گذشت یاد میگیرم بلاخره
با مامان برگشتیم خونه تو راه کلی حرف زدیم ( همیشه همینجوریه تمام مسائل روزو تعریف میکنیم😂😂)
به خونه رسیدیم
مامان_ کلید داری ؟
_ نه بزار ببینم
دستمو بردم ببینم کلید هست یا نه بخیر گذشت چیز تیزی به سر انگشتم خورد یه تیکه ای از ناخنم زد سوخت مامانم کلید خودشو درآورد درو باز کرد دستمال گذاشته بودم روش
رفتم دستمو بشورم که دیدم دستمال عین قلب خونی درست شده 😂😂😂♥️
دستمو شستم پیچیدم الانم با همین دست چلاقم براتون شرح حال نوشتم
حالم که بد نمیشه. هیچ وقت یادم نمیره
لطفا نزار :)
مامانا خیلی مهربونن
خدا حفظشون کنه